گاهی هنرمند مثل هر آدم دیگری دوست دارد که محبوب باشد، هرچه این محبوبیت بیشتر احساس موفقیتش هم بیشتر. آنموقع شاید بسته به نظر مخاطبهایش، بخواهد هنرش را طوری ارائه و تعریف کند که مورد پسند گروه بزرگتری واقع شود. خیلی ساده میشنود که: "من با کارهای شما ارتباط برقرار نمی‌کنم،..اینطوری‌تر و آنطوری‌تر باشد بهتر است..'' و تصمیم می‌گیرد که کارش را مخاطب‌پسندتر کند. ولی اگر قرار به دوست داشتن من نوعی باشد، "هنوز این قسمتش ایراد دارد، نمیدانم، به دلم نمی‌نشیند..'' که باعث میشود هنرمند مخاطب‌دوست باز هم هنرش را با این نظر تطبیق دهد، و این کار تا جایی ادامه پیدا می‌کند که بالاخره محاطب به اصطلاحی هنر را خیلی خوب درک می‌کند. شاید حتی می‌توان گفت مخاطب از هنرمند صاحب‌نظرتر بوده، و بیشتر می‌دانسته که باعث شده نتیجه‌‌ی مطابق میل او باشد! شاید حتی بعدها که ذوقش اندکی هم بهتر شد به نظرش همین هنرِ مقبول، دیگر ارزشی نداشته‌ باشد.

ولی گاهی هنرمند، با صداقت و پاکی نیت، همان چیزی که در درونش هست را نشان می‌دهد. اگرچه برای ابراز هنر و رساندن پیامش نیاز به مخاطب دارد، اما نظر مخاطب در انتخاب سبک و مفهوم برایش اهمیتی ندارد. این یک مسئله شخصی است. صداقت و آسیب‌پذیری هنرمند در این حالت برای تقریبا هر نوع مخاطبی براحتی قابل تشخیص است، حتی اگر با هنر او ارتباطی برقرار نکند. ممکن است با خودش فکر کند "..این شخص برای من ارزش و اهمیت قائل شده که دارد هنرش و خود واقعی‌اش را نشان می‌دهد. حیف! من که سر در نمی‌آورم، ولی بد هم نبود اگر بیشتر می‌فهمیدم!'' شاید حتی علاقه‌مند شود از او یاد بگیرد. در هرصورت، نتیجه‌ی این رفتار یا بوجود آمدن شناخت و ارادت بیشتر به هنری است که کمتر برایمان قابل درک بوده، و یا نتیجه‌گیری سریع‌تر برای تشخیص اینکه چنین هنری اصولاً دور از فضاهای دلخواه ماست و نیاز به صرف وقت روی آن نیست. در بدترین حالت (که شاید اصلاً در زندگی پیش نمی‌آید،) تنها مخاطب یک هنرمند خود اوست، و براستی تاریخ نسان داده برای ارائه‌ و ماندگاری هنر، همین کافی‌ است.

هنرهنرمندمخاطب