با این مطلب أغاز میکنم که رئیس جدیدی دارم که همکار قدیمیام را اخراج کرد. سزار، همکارم، همسن و سال من ولی بذلهگو، معاشرتی، و اصالتا اهل کلمبیاست. دو دختر دوقلو در مقطع راهنمایی دارد. بهروایت رئیس جدید, سزار به رئیسِ رئیسِ جدید، که خانم مدیر ردهبالایی است و بروبیایی در شرکت دارد بیاحترامی کرده و بهروایت خانم مدیر، سزار تحقیقا در ارتباطهای دیگرش با سایر مدیرها و غیرمدیرها هم رفتاری توهینآمیز داشته است. شرکت پاکدامن ما به.هیچوجه این رفتار را برنتابیده و در نتیجه اتفاقی که نباید، افتادهاست.
موقعیت من و رییس جدید طوری است که بیشتر از او بر کار مسلط هستم. گاهی لاجرم باید بهرویش بیاورم که نمیداند یا اشتباه میکند یا آنچیزی که میپرسد توضیحی میطلبد که در حوصلهی او نخواهد گنجید؛ چراکه من چندین بار سعی کردم و هربار بهجای یک «نمیفهمم» صادقانه یا کمی زمان صرفِ فهمیدن پایههای مسئله کردن، کار به شکل پیچیدهتری به خودم برگشت. بهرحال، در تب و تاب چطور ارتباط موثرتری با این بشر پیدا کردن خود، از این قدرت ناشی از آگاهی که دارم کمی خوشحال و بهعلاوه رفتار بیپرواتری هم دارم، و خب، میدانم که در راه سزار شدن هستم. یعنی برای خودم هنوز مونا هستم ولی مطمئن نیستم در پردهی ذهن رئیس جدید و رئیسش کی و چگونه رفتارم توهینآمیز تلقی خواهد شد.
غرور انسانها چیزی است بسیار حساس و تخریبگر. اگر آدم ترسویی نباشم میتوانم به خانم مدیر بگویم که «خیلی متاسفم که سزار بهشما توهین کرده، از طرف او عذرخواهی میکنم،» در واقع هم این جمله را به رئیس جدید و خانم مدیر، هردو گفتم. همینطور اینکه داریم دربارهی دو سزار مختلف صحبت میکنیم. سزار، همکار قدیمی من، نهتنها بسیار مودب بود، بلکه همانطور که گفتم طبع شوخی هم داشت. همینطور گفتم که تغییرات رفتاری سزار ناشی از تغییرات محیط است. اینکه هشت نفر دیگر، از جمله رئیس قدیم باحوصله و باهوشمان را بهعنوان تعدیل نیرو اخراج کردهاند بدون هیچ برنامهی جایگزینی. با شجاعت کامل به آنها فهماندم این آیینه بیعملی و بیفکری خودتان است، وگرنه آدمی مثل سزار در حالت عادیاش آنقدرها هم احمق نیست که با شما رو بازی کند.
اما اگر ترسو نباشم، یک چیز دیگر هم باید به خانم مدیر بگویم. اینکه او میتوانست توهین را نادیده بگیرد، در واقع با اینکه متاسف و عذرخواه هستم، اگر جای او بودم به خاطر گروه، بهخاطر پروژه، هدف یا هر کوفت دیگری که مدعی بهانجام رسانیدنش هستم، به سزار فرصت میدادم. پنجهفته برای کنار آمدن با آن حجم تغییرات، آن هم با رئیس جدیدی که توی باقالیهاست، واقعا کوتاه است. بهنظرم میرسد این نوع گوشمالی خود سزاوار یک گوشمالی دیگر است.
شاید فکر کنید من هم هماندرجه غرور و از خودمتشکری را دارم که رئیس جدید و خانم مدیر، و شاید فکر کنید که میتوان همدلی بیشتری با آنها داشت. در اینجا باید گفت که من در شرایط مشابه بارها و حداقل دوبار در همین شرکت زیر بار توهین رفتهام. دفعهای اول ضربان قلبم ناگهانی بالا رفت و گوشهایم داغ و حتما قرمز شدند. احساس تحقیر داشتم و اضطراب، نه خشم. یکی از مهندسهای ارشد داده چیزی در این مایه گفته بود که ما نوکر دستبهسینهی شما نیستیم، مسئولیت این کار با خودتان است. انگار پیام من را سوءتعبیر کرده بود و بلافاصله نیمساعت بعدش با هم یک جلسه گذاشتیم که او یکبار فرآیند را توضیح بدهد و من به ویکی گروه خودمان اضافه کنم و مسئله حل شود. بامزه اینجاست که من به رئیس بزرگ گروهمان (وقتیکه هنوز در شرکت بود) هیچ اعتراضی نکردم. اما سزار در یک جلسه گروهی معترض شد که فلانی رفتار توهینآمیزی با مونا داشته است. بعد یک همکار دیگرمان هم از همان شخص شاکی شد.
میبینید که این متن همانقدر که دربارهی سزار است دربارهی من هم هست. سزار روحیهای ظلمستیز دارد، زیر بار توهین به همتیمیاش نمیرود. زیر بار مدیریت داغان رئیس جدید و رئیس رئیس جدید هم نرفت. البته، ظاهراً زیر بار نرفتن دوم همراه با رفتار توهینآمیز شد که دلیل اولی است که سزار برایش و در دفاع از من زبان به اعتراض گشوده.
باوجود همهی اینها، من به سزار احترام میگذارم، احترامی بیشتر از خانم مدیر، و رئیس جدید. به جسیکا، مهندس ارشد بداخلاقی که خیلیها را رنجاند هم احترام میگذارم. باز هم بیشتر از رئیس جدید و خانم مدیر. فکر میکنم ما حق داریم اشتباه کنیم و تا جایی که با خودمان صادق هستیم رفتارمان دیگران را برنجاند. فکر میکنم که وقت آن رسیده که برای هرکسی که فریاد میکشد شاخ و شانه نکشیم، چون ممکن است آن فریاد نشانهای از درد و رنج باشد، نه تهدیدی متوجه ما.
یادم هست که اولین باری که مشغول به کار شدم، شرکت سعید، از اینکه کسی برایم مرتب چای بیاورد و لیوانم را بشورد خیلی معذب میشدم. در محل کار دومم، با منشی مدیر گروه تحقیقاتی دوست شده بودم و یکبار که درِ اتاق مدیر گروه باز بود (هرچند دید مستقیم نداشتیم)، وسط یک صحبت دوستانه که نه به کار مربوط میشد و نه دربارهی کسی، با خنده و بیخیالی گفتم «به درک!» بعد دیدم صورت منشی دفتر حالتش را از دست داد، و لبش را گاز گرفت. من درست شبیه آنکه دوباره بچهای بیخبر باشم از وسعت گندی که بالا آوردهاست از این تغییر گیج و مبهوت بودم. تا دو هفتهی بعد، جلوی همهی بچههای اتاق ما، آبدارچی یکییکی استکان چای میگذاشت و میز من را رد میکرد. حتی ارزش یک توبیخ رسمی و واضح هم برایم قائل نشده بودند و انگار باید مثل یک حیوان غیرمستقیم به من فهمانده میشد اوضاع بر چه قرار است! گویی خانم مدیر گروه توبیخی از این جنس برای تادیب من در نظر گرفته بود. حیف اینکه بیشتر از هر آموزشی در آن تحقیر کارمند و خفّت و خودپسندی رئیس موج میزد. بهرحال، اینها نمونههایی است از گوشمالهای نکوهیدنی، و افراد قابل احترام و موقعیتهای قابل دفاع، که فقط بهخاطر غرور طرف مقابلشان متهم به رفتار توهینآمیزند. هیچ استاندارد دوگانهای هم در کار نیست. مسئله تنها حفظ کرامت انسانی و اجتناب از تحقیر یکدیگر بهصرف داشتن قدرت بیشتر است.
در همین رابطه شاید کتاب «در ستایش تردید» از سری کتابهای فلسفهی کاربردی نشر گمان را دوست داشته باشید.