میدانید آخر؟ انسانها به دنبال سرزمینند. جایی که بشود به آن تعلق داشت، یا کسی، یا چیزی. بشود صدایش زد، با آن شناخته شد، و آرام گرفت. عامیانه و روشنفکرمآب هم ندارد. آدم آدم است خب.
مثلا همین عمه ویدای من. درست است که وقتی صحبت میکند شما فکر میکنید دارد با فریاد به آن بلندی با کسی دعوا میکند، درست است که همهی بچههایش را حداکثر در نوزده بیست سالگی عروس و داماد کرده :)، به راحتی میتواند در بازارچهی خانگیاش احناس قدیمی دست نخورده یا دست دوم خوب را به آشنایان محل و شبکه اجتماعی گستردهاش قالب کند (همان بفروشد) و کاسبی کند، و در عین حال حواسش هم جمع باشد که حتی یکسال یا یک مناسبت عیدیدار سهم عیدی خانهی باباحاجیش کمتر از نوهها (که حداقل بیستسالی از او کوچکترند!) و پسرها نشود. همهی اینها به جای خود. ولی میدانید، عمه ویدا از جایی به بعد متوجه شد کمر و پایش از اضافه وزن درد گرفته و دهانش همیشه خشک و بدمزه میشود. شبها نمیتواند بخوابد و دلپیچه دارد، ناچار است بنشیند تا این حالتش فروکش کند و خلاصه، احوالات سیستم گوارشش خوب نیست. چه چاره؟ آدم میسوزد و میسازد، با همان حال نه چندان توپ هم.
تا اینکه یکبار کنارش نشسته بودم، و در حالیکه شکلات سوغاتی را به او میدادم و دقت میکردم که کمی از اضافه وزنش کم شده، با انبساط خاطر و آسودگی گوشی همراهش را بیرون آورد و گفت ببین این مرضی که من داشتم اسم داشته، و صفحهی ویکیپدیا که پسرعمهام برایش عکس گرفته بود و روی پیامرسان! فرستاده بود را نشانم داد، اسم علمی داشت که یادم نیست اما خلاصهاش میشد برگشت اسید معده بخاطر شل بودن دریچه. تا قبل از این، مثلا اسم گاستروسوفاجیال به چه درد عمهی من میخورد یا اصلا چه اهمیتی داشت؟ هیچ. اما از آنجایی که حالا اوضاع ناشناختهاش اسم دارد، و بلکه درمان دارد، و صدالبته همدرد و دوستان جدیدی دارد، خیالش راحت شده. مسئلهای حل شده. راهحل، مثل یک داستانِ شیرین است، ما قهرمانش هستیم چون هرچه باشد داستان دربارهی ما یا گرهی است که با آن مواجهیم. مثل الکترون سرگردانی که نمیداند به کدام اتم تعلق داشته حالا جذب یک لایهی جدید شدهایم. همرزم و همسنگر داریم. یا مثل جوجه اردک زشتی هستیم که تازه خانوادهی قوها را پیدا کرده باشد. خلاصه، اوضاع مساعدی است.
داستان دامنِ گلدار و سندرم اسپرگر هم در چنین فضایی آغاز شد. البته، این داستان الان کمرنگ شده و اهمیتش را از دست دادهاست. اما بهرحال آن "اسپی" نام وبلاگ باید مثل یک پسوند فامیلی که اصل و نسب را نشان میدهد، سرجایش بماند. شما فکر کنید فکرتان مشغول مسئلهای است، چه چیز مهمتر از خودتان، زندگی؟ احوال درون و تجربههای بیرون؟ چیری بین شما و بیشتر آدمهایی که میبینید متفاوت است. چیزی شبیه به یک ساز و کار درونی. شروع به تحقیق میکنید و بالاخره با تلاش بسیار میفهمید که دلیلش مثلا رفلاکس معده است یا سندرم اسپرگر. خب، با این اطلاعات تازه چه میکنید؟ خیلی کارها میشود کرد.
میشود شاکی شد که چرا من؟
میشود گفت خب که چی؟
و میشود گفت چه خوب، پس دلیل آن اتفاقها و تجربهها این بود.
من تقریبا از دستهی سوم بودم. آنقدر تحقیق و تحلیل کردم تا راضی شدم. احترامم برای آنهایی که متفاوت با اکثریتند زیاد بود، و بیشتر هم شد. سعی کردم نگاهم را به تفکر های تازه بازتر کنم و تقریبا تمام مقالاتی که در گوشه و کنار و منابع حارجی برای سندرم اسپرگر و طیف آتیسم بود، میخواندم. این نقطه و کشف و مزهکردنش را یک مقصد در مسیر زندگیام میدانم. ولی حالا که تقریبا دارد نزدیک به چهارمین سالگرد باز شدن دریچهی آتیسم به دنیای من میشود، چیزها خیلی معمولیتر شده. داستان تغییرات زیادی کرده و دیگر گره قهرمان آن تفاوتش با دیگران نیست. تفاوت هست اما جایی برایش باز شده و مانع کاری نیست. فلسفهای برای خودش شده و بجای طوفان و طغیان درونی قرار است نسیمی باشد که حال بقیه را خوب کند و نوید باز شدن گرهها را با خودش بیاورد.
متن قدیمی این صفحه را نگه میدارم، به احترام سختیهای اول راه و لذت کشف
این نام را - دامنِ گلدارِ اسپی - که انتخاب میکردم مثل بیشتر وقتها یکدفعه لغتها پیدایشان شد. اسپی نام کوتاهی است برای ارجاع به افرادی که فکر میکنند سندرم اسپرگر با دنیایشان همخوانی دارد، یا یک متخصص تشخیص داده که آنها مبتلا به این سندرم هستند. واژه flowery که من گلگلی یا گلدار ترجمه میکنم به نوعی با رفتارهای معمول دخترانه در ذهنم مرتبط میشود، به همراه ظرافت و نشاطی زنانه که کمتر در ظاهر من میشود دید.
بعدتر ترجمه انگلیسی flowery را دیدم که این صفتی برای زبان هم هست، مثل یک نوشته متکلف، یا همراه با اشاره یا استعاره. خودم فکر میکنم این بخشش هم خیلی همخوانی دارد با زبانم که تا حدود زیادی کشش دارد به ادبی، رسمی، و پیچیده بودن.راستی از ماه می سال 2013 که آخرین نسخه راهنمای تشخیص اختلالات روانشناختی (DSM-5) ارائه شد سندرم اسپرگر نیز در زیرمجموعه اختلالات طیف آتیسم قرار گرفت و در تشخیصهای جدیدتر دیگر از این نام استفاده نمیشود.
چند توضیح
1. نام اسپرگر از روی نام روانشناسی که ابتدا علاثم این اختلال (؟) را دستهبندی و تشخیص آن را رسمی کرد، گذاشته شده. DSM-5 راهنمایی است که اختلالات/ناهنجاریهای ذهنی در آن طبقهبندی و تستهای تشخیصی و آماری برای تصمیمگیری در اینباره که مراجعهکننده مبتلا به این اختلال است یا نه، در آن گنجانده شده. مثل یک مرجع تشخیص است احتمالا برای روانشناسان و روانپزشکها.2. بیشتر اطلاعاتی که از گذشته دربارهی طیف آتیسم روی منابع اینترنتی موجود است، درباره پسرها و حتی همان اطلاعات هم بیشتر کلیشهای است.3. بهترین راه برای شناخت و تحقیق در چنین مواردی پیدا کردن تجربههای دست اول آدمهایی است که متعلق به آن طیفند. مثلا نگاه کنید به وبلاگ Musings of an aspie یا Life with Aspergers در لیست پیوندهای وبلاگ4. ممکن است بگویید این برچسب گذاشتن است یا نیازی به آن نیست. نظر شخصی من اینکه تا جایی که چنین "برچسبی" به شناخت بیشتر و پیدا کردن جامعهی همسان و ایجاد آرامش و ثبات درونی کمک کند، برچسب نیست، بلکه هویت است. اما اگر مثل یک بهانه یا راه فرار یا اشکال و ایراد و خرابی در خودمان به آن نگاه کنیم، خوب نیست و باید از آن جدا شد. البته که فقط خود آدم میتواند صادقانه برچسب و هویت را از هم جدا کند. من تنها خودم را یک تجربهکننده میدانم، نه به اختلال و ناهنجاری معتقدم، و نه از آن فرار میکنم. تنها هدف من و شاید هر انسان دیگری شناخت خودش است.5. با تشکر از دوست عزیزی که راهنمایی کرد فهمیدن متن قدیمی این صفحه برای مخاطب عام مشکل است.آخرین ویرایش یازدهم فروردین نود و هشت