دیروز یکی از عکسهای قدیمی دوره دانشگاه را پیدا کردم. با الهام و پریسا و مهندس ابوتراب در آزمایشگاه آنتن گرفته‌ایم. اصلا یادم نمی‌آید کی بوده و به چه مناسبت. اصلا یادم نمی‌آید این عکس را قبلا داشته‌ام. هرچه باشد حداقل 12 سال از آن روزها گذشته است. الهام و پریسا یک گروه دونفره عالی بودند، از قبل از دانشگاه به خاطر هم محل بودن و شرکت در آزمونهای قلمچی از دور برای هم آشنا محسوب می‌شدند. من بینشان چه میکردم؟ پریسا همیشه برایم جالب بود، من دوست داشتم با او وقت بگذرانم ولی بهرحال "عضو" گروهشان نبودم. شاید یکی از آزمایشها را که آنها هم انجام نداده بودند یک جلسه با هم رفته بودیم و عکس مربوط به آن موقع است.

همگروهی‌های من در دانشگاه سرور، معصومه، و الهام بودند. بماند که در دوسال اول دانشگاه من واقعا دوست/گروه ثابتی نداشتم. غیر از این بچه‌ها من ترم اول را با الهام، مرضیه، و راضیه (اینها هم هم‌محل و از قبل با هم آشنا بودند) و فاطمه، ترم بعد را با سرور و مرضیه و گاهی با فاطمه و وحیده گذراندم. می‌‌شود گفت دوست همه بودم و دوست هیچکس نبودم. بچه‌ها من را در گروهشان می‌پذیرفتند، اما من انگار هیچ احساسی از عضو گروه بودن نداشتم. شخصیت تنها و آرامی داشتم که جدا از زمان و آنچه در دانشگاه می‌گذشت نیازی به پر کردن سایر اوقات با روابط اجتماعی نمیدیدم. از دید خودم این زمان را برای خانواده صرف میکردم، اما واقعیت این است که در خانه هم بیشتر وقتم صرف کارها و دنیای شخصی در اتاقم میشد. 

حتی در دبیرستان هم هر سال جدید دنبال گروه دوستی جدیدی باید می‌گشتم. دوستی‌های عمیق من فرد به فرد شکل می‌گرفت نه در گروه. همین حالا نیلوفر، پریسا، و سرور بهترین دوستانم هستند و شاید معدود دفعاتی که واقعا بخواهم کمی حرف دلم را با دیگری در میان بگذارم کسی بهتر از آنها نداشته باشم. اما نگاه من به دوستی و رابطه خیلی از نگاه معمول و معقول آن دور است. این را تازه فهمیده‌ام. 

ترم چهارم کلاس ماشین 1 را با سرور با هم داشتیم. معصومه و الهام و سرور همخوابگاهی بودند. من همه حواسم پی درسها بود و شریک درسی سرور حساب میشدم. خوب یادم هست که مثل کودکی که از مادر جدا افتاده باشد آرزو میکردم ترمهای دیگر هم من با او بمانم. در نهایت من عضو شدم، و ما دوستهای بسیار خوبی شدیم تا حدی که پروژه دانشگاه را مشترک با هم برداشتیم. ولی استرس و ابهام ارتباط اجتماعی در آن زمان هنوز خیلی روشن در ذهنم مانده است. 

دختران روی طیف آتیسم معمولا کمی به همسالان خود وابسته‌اند، و شاید دیرتر به مراحلی که آنها درک میکنند برسند. به خاطر تفاوت در نوع دیدگاه به زندگی و سلایق و علاقه‌های شخص معمولا پیدا کردن کسی که شبیه به آنها باشد سخت است. با این وجود بعضی دخترها آنها را میپذیرند و با نرم‌های رفتار اجتماعی آشنا می‌کنند. 

خیلی خوشحالم که امروز میتوانم از پنجره آتیسم به این خاطره نگاه کنم، و خدا به خاطر داشتن دوستانی تاثیرگذار و مهربان شکر میکنم.