براساس یک تفکر قدیمی، انسان با سختی کشیدن راضی می‌شود. طبیعتش طوری است که دوست دارد کار بزرگ و مشکلی را با موفقیت به سرانجام برساند. حتی اگر آنموقع هم تحمل کردنش برایش سخت باشد، غر بزند، یا ناامید شود، جزئی در درونش هست که باز هم دوست دارد تلاش کند و با هر سختی که هست به هدفش برسد. 

وقتی که آدم خسته شد، برای دوباره برگشتنش به کار نیاز به تفریح دارد. برای اینکه ابرهای شک و افسردگی کنار بروند و دنیایش آفتابی شود و دوباره آرزوی دوست‌داشتنی‌اش را در آسمان ببیند، باید استراحت کند. آنوقت آن جزء تلاشگر دوباره روحیه می‌گیرد و برمی‌گردد سر کار. باز خسته می‌شود و تفریح میکند و باز روحیه می‌گیرد و همینطور تا جایی که بالاخره به چیزی که میخواست برسد. 

ولی در برابر جزء تلاشگر، یک موجود دیگری داریم درون دل که دنبال راحتی دائمی است. دلش می‌خواهد همیشه تفریح کند و برای خودش آزاد باشد. هیچ مسئولیتی نداشته باشد، همه‌ی امکانات برایش فراهم باشد و خلاصه رویایی‌ترین و ایده‌آل‌ترین تصویر ممکن از دنیا، آنطور که امروزه برای همه‌مان جا افتاده است. انگار یادمان رفته است که تفریح از اول برای برگشتن به هدف و سختی کشیدنمان بوده. 

خودم فکر میکنم وقتی برنامه‌ام آنقدر آزاد نیست، بیشتر از کارهایی که دوست دارم لذت میبرم. منظورم فقط این است که اگر در طول شبانه روز بدو بدو یا سختی کشیدنی در کار نباشد، خیلی زود زندگی یکنواخت و بیحاصل بنظر میاید. بحث سر سختی و بزرگی یا کوچکی هدف نیست (چون نسبی است)، بلکه سر اینکه چقدر آدم برای از میان برداشتن موانعی که سر راهش هست پشتکار و جدیت به خرج می‌دهد. فرآیندی که خودبخود روح را پاک می‌کند و آدم را یک آدم بهتر. 

مکانیزم تفریح و تفریح، فقط فرار از در پشتی و تلاش برای روبرو نشدن با مسائلی است که به نظر سخت می‌آید. بالاخره داریم مینشینیم سر شاخه‌ی واقعیت. آمین.