بارها اتفاق افتاده به این نتیجه برسم که فلان مورد که برای خودم یک مانع فرض میکردم، اصلا مانع نیست. این یعنی من تجربهام از دنیایم و درونم چیزی است به مراتب محدودتر و زندانگونهتر از آنچه میتوانست باشد.
این شاید همان نظریهی دنیاهای موازی است که همینجایی که مونا بر سر خود میزند که پروژه چه و گواهینامهی رانندگی چه، دنیای موازیای وجود دارد که همین آدم هم پروژهاش را انجام داده و هم رانندگی میکند!
این همان حرف گاندی است که گفته برای هر کاری بگویید و فکر کنید "میتوانم،" چون در آنصورت است که مقدمات انجامش در شما ایجاد میشود.
این یعنی تقلب از دست تئاتریها برای آنکه موقتاً نقشی را قبول کنم و ماهرانه بازی کنم که مال شخصیتی دیگر است.
این یعنی داستان بهتری برای خودم تعریف کردن. یعنی حتی وقتی از خودم ایراد میگیرم که چرا در یک دنیای خیالی زندگی میکنم، چرا بالاخره توی آب نمیپرم، و چرا از حاشیه سراغ متن نمیروم.. آخر چرا؟
این یعنی نمیدانم خیالی بودن را باید پذیرفت یا خیالی نبودن را خواست و از خود رنجید. اما رنجیدن عاقبت ندارد و راهی به آزادی هم نمیبرد. یک آدم خیالی باید به شیوهی خودش آزاد شود.