خیلی واضح است که قبل از هرکس دیگری من مخاطب نوشتههایم هستم. البته، باید اعتراف کرد در موقعیت فعلی وضوح این واقعیت کم شده. درست مثل یک عکس بدون کیفیت با پیکسلهای درشت. اما بد نیست که آدم یا وبلاگ برای خودش چارچوبی داشته باشد و تکلیفش معین باشد.
زمانی که به فکر وبلاگ نوشتن افتادم، دوست داشتم تم تخصصی و متمرکزی داشته باشد. آنموقع اتفاقا تحقیقات زیادی درباره طیف آتیسم و بطور خاص دختران طیف آتیسم کرده بودم. اما هیچوقت متخصص نبودم. بنابراین اگر میخواستم، باید مطالب را ترجمه و جمعآوری میکردم. کار مفیدی میتوانست باشد، اما نکردم. چون اطلاعاتی که میخواستم را داشتم و تکرارشان برایم خستهکننده میشد (بله، من تشنهی اطلاعات جدیدم اما فقط دریافتشان). پس حداقل سعی کردم پستهایی که مینویسم، از این دریجه باشد، که تا زمان زیادی هم بود. اما مگر میشد از خودم بنویسم و صحبتی از ردیف و استادم مجید کیانی به میان نیاید؟ نه، پس این دو محور را حفظ کرذم. وبلاگ اگرچه تخصصی نبود و شخصینگاری بود، اما برای خودم موضوعیت داشت. تا اینکه یک روز به گذشته نگاه کردم و دیدم مدتهاست هیچ تگ جدیدی از سندرم اسپرگر یا طیف آتیسم در وبلاگم اضافه نکردهام. دیدم همان آدم قبلیام اما با دغدغههای جدید. قلههای گذشته را فتح کرده یا نکرده، در سرازیری دلچسبی از زندگی غلطیده بودم و نفهمیده بودم. خوشحال شدم.
امروز زیاد در پی چسباندن تکههایم به هم نیستم. حتی از تعریف خودم اجتناب میکنم. مثل خیلی از آدمهایی که پاسخ سؤالاتشان را میگیرند، من هم ساکتترم. در حال نشخوارم شاید، و از همهی گوشههای وجودم استقبال میکنم. هرچه باشد به این معنی نیست که کارم آسانتر از گذشته است. قبلا تلاطمهای درونی زیاد داشتم، حالا نه. قبلا نمیفهمیدم چرا، حالا میدانم چرا و مسئلهام چطور است. در میانهی چطورهایم هنوز گاهی میپرسم چرا، ولی سر جواب نمیمانم. میگذرم و پیش میروم، به روش خودم.
این نوشتهها برای من است. مخاطبش خودم هستم و هرکسی که به دلیلی اینها را آیینهی بخشی از خودش میداند. برای آیینهها هم مینویسم، ما همه یک تصویریم. من از یک تصویر واحد مینویسم. خبر نیست، موضوع اجتماعی روز نیست، اگر هم باشد با من تلاقی کرده که اینجاست.
آینهها، اگر زبان بگشایند، از چه با هم صحبت میکنند؟ از تصویر مشترکشان.