حقش این است که چیزی که بر دل نشسته را همان موقع دریابی. نه مثل حالا که چند روز از لذت نواختنِ حُدی* گذشته یا دیروز ظهر که ضربی ابوعطا دستت را ازین جهان بگیرد و ببرد، نفهمی کجایی.
- خب، گیرم فرصت ابراز ارادت نبود، وارد منزلشان شدیم و حواسمان رفت پی نقش و نگار دیوارها. تا به خودم آمدم وقت گذشته بود و باید میرفتم سراغ باقی کارها. حالا میگویی چه کنم؟
- بیا بنویس تا کمکم برسی به جلوی درگاه، بعد آنجا بنشین به همان نگارهها فکر کن. که چه تناسبی دارند، چرا زیبایند، چه حالتی دارند، بعد ببین کجای ذهن و خاطرههایت را روشن میکنند. زیر آن روشنایی باز هم تآمل کن و کمی بیشتر بنشین. راستش را بخواهی من اگر میخواستم صاحب خانهای باشم، حتما اول روی پلههای ورودیاش مینشینم ببینم اهل و رفیق هستیم یا نه. بعد هم که بیشتر اخت شویم، باز هم سر پله مینشینم. آنموقعها دیگر دوست دارم شبیه نقش و نگارهای خانه شده باشم. اما جایم، از آنجا که تازهواردم، همان دم در است. دلم را جا میگذارم داخل و باقی همه پله میشوم.
۱
هر چند وقت یکبار لازم است برگردم به جایی که فراموشش کردهام. غافل شدهام از آن، ولی دوستش داشتهام. حس سخت و پیچیده و پس از اینها شیرینی دارد. کهنه و دور بودنش اول توی ذوق میزند اما بعدتر و با کمی این پا و آن پا کردن دم در، یک حس جدید بسراغم میآید. حسی مشابه پیدا کردن اسباببازی زمان بچگی وقتی مدتها از خاطره محو بوده. حسی شبیه بدیهی بودن جواب مسئلهای که قبلاً سخت بوده. حس فهمیدن و انگار از زبان من گفتهشده بیت شعری که قبلاً تنها موزون بوده، حس پوشیدن لباسی که قبلاً هیچوقت اینقدر زیبا و قالب تنم نبوده. حس خوشحالی دیدن آدمی که قبلاً هیچوقت اینقدرها هم خاص نبوده. همین است، مخالف* چهارگاه تمام شد و مزه کردن حُدی به اندازهی اجرای نمایشی با شعر مثنوی مرا به وجد آورد. بیدرنگ با آن خواندم، کاری که زمان تمرینهای گذشته یا از غرور و یا از خجالت (این دو فرقی هم دارند؟!) نمیکردم. با آنکه فراموشش کردهام، اما انگار خودم هم برای لحظهای فراموش کردم.
۲
ضربی ابوعطا، آهنگ اول از اجرای استاد از ضربیهای حبیب سماعی است. مدت زیادی توی اتاق صدای ضرب و سنتور میآمد، نه خیلی بلند، اما از در که وارد میشدی فضا و حالتش را میشد شنید. به اندازهی همان اتاق بود. یادم است خالهپری یکبار آمد آنجا و به محض ورود گفت چه صدای سنتور خوبی! قبلترها، وقتی که هنوز تمام آنچه گوش میکردم ردیف و اجراهای استاد نبود، یکی از آهنگهایی که میشنیدم ندیدم سود از جوانی در زندگانی/ چه سود از زندگانی دور از جوانی بود. مامان یکبار گفت روی روحیهای آدم تاثیر داره! جدی میگم، شاد گوش کن :) حالا به این فکر میکنم که هیچ آوازی دلنشینتر از درس پس دادنهای همکلاسیهایم در سالهای قبل نبوده. آنقدر که کیف داشت شنیدن شعرهای سعدی با این حالتهای دلنشین ردیف دستگاهی. هیچوقت شعرها برایم زیباتر و دلنوازتر از وقتی که با لحن و کشش و آوا خوانده میشوند، نشدند.
ضربی ابوعطا** مثل یک کُره است یا یک سطح پر از انحنا و خَمهای گرد. همزمان شبیه آن است که ستارههای دنبالهدار از گوشههای آسمان ظاهر شوند و آرامآرام محو شوند. آسمان آنقدر صاف باشد که همه را ببینی و چون هرکدام که تمام میشوند به دنبالش ستاره دیگری میآید و خودنمایی میکند، نمیفهمی که زمان گذشته. روی زمین، ضربی ابوعطا مثل بازی باد و برگهای درخت است، هر کدام به یک حرکت مشغولند اما همه روی آن شاخههای چترمانند با درخت عاشقی میکنند.
۳
بله، من عاشقم. وگرنه اینجا روی پله نمینشستم که ماتم ببرد. نوشته را کجا به توصیف نوا؟
* گوشههایی در دستگاه چهارگاه
** نام یکی از آوازهای دستگاه شور