۱
هیچخبری نبود همهجا تاریک بود، خالیِ خالی. اول راه ایستاده بودم. نور شبرنگ تابلوها، با نوشته و جهتهایشان، تو چشمم مات و چندتایی میشد. تاریک بود ولی معلوم بود. راه افتادم.
۲
هیچ خبری نبود. تاریک بود، یعنی تا چشم کار میکرد تاریکی و سیاهی. میتونستم هر سمتی که بخوام برم. مثل این بود که دارم پا تو هوا میذارم. تو فکرم میدونستم میخوام کجا برم، اما نمیدونستم الان کجام. راه افتادم.
۳
هیچ خبری نبود. اونقدر روشن بود که نور چشم رو میزد. میتونستم هرجا که بخوام برم، هرچی که بخوام ببینم. هرجایی بمونم، چه فرقی میکرد؟ راه افتادم.
۴
هیچخبری نبود. توی تاریکی راه میرفتم، به هر طرفی. یکدفعه خوردم به یک تیزی. کشیدم کنارتر. بازم تیزی، یک کم اونورتر. همش راه رفتم و تیزی، تیزی. هیچجا رو نمیدیدم. فقط تکلیفم معلوم بود: تیزی و بُرّندگی، راه کجکردن.
۵
رسیده بودم یک جایی، نمیدونم کجا. اونقدری ورزیده بودم که تا سردی تیغ رو روی تنم حس کنم تغییر جهت بدم. هیچوری نمیشد رفت. هیچخبری هم نبود، فقط من یکی دیگه شدهبودم، فرزتر و بلدتر. جام اونجا نبود. باید تا آخرش همونطور سیخ میایستادم. دلم رو زدم بهدریا و برگشتم، میشناختم از کدام تیزیها باعجله فرار کردم. اونقدر برگشتم تا دنگی خوردم به یک تیزی جدید.
۶
همهجا تاریکه. خیلیوقته که راه میرم. هرجا بنبسته برمیگردم، دیگه نقشهی تیزیها رو از حفظم اما هنوز راههای جدید پیدا میکنم. میرم و هرجا نشد برمیگردم. چندباری هست یک بو میشنوم. میرم که پیداش کنم دور میشه. دور هم میچرخیم انگار. هیچ مسیری بهش نمیرسه، اگر پی اون نیستم پس قراره چکار کنم؟
۷
امروز تو بنبست ایستاده بودم و خواستم برگردم که یک تیزی از پهلوم رد شد. نفهمیدم چی شده، من تکون نخوردهبودم. برنگشتم. یعنی نقشه عوض میشد؟ یک تیزی دیگه گذشت، یکی دیگه نزدیک بود از وسط نصفم کنه. تا حرکتش رو حس کردم جاخالی دادم. سر این داستان بو رو کلا به فراموشی سپردم. دیگه هم هیچوقت سراغم نیومد.
۸
من هنوز با راهنمایی تیزیها راه میرم، انواع و اقسامشون. الان تیزیهای قدیمی رو میشناسم. جمع میکنم جای دیگه کار میذارم. هنوز تاریکه، هیچخبری نیست، فقط من یکی دیگهام.