باد از دیشب تا حالا که شب بعد آغاز شده با عصبانیتِ مارپیچگونهاش به دورِ خانهها میگردد و نفسِ سردِ اژدهاییش را بیرون میدمد. آنقدر دویده که درختها از دنبال کردنش خستهاند. نمیآید ساده و صمیمی و با متانت حرفش را بزند. هوای نوجوانی برش داشته، بچه شده و میخواهد که ما درکشکنیم. حالیکه درها را بسته و گوشهای خستهمان را از فریادهایش محکم گرفتهایم. چطور میشود حرفِ بادی خشمگین را ورای خرابکاریها ، اسبابشکستنها، و در کوفتنهایش، خواند؟ تو با این سوز و ناله از من چه میخواهی آخر، بادِ زمینپیما؟ با تو با چه زبانی سخن باید گفت؟
زیبا بود :)