برای من که مرزهای سفت، محکم، خشک، و ثابتی دارم از آنچه هستم و میتوانم باشم، این در حد یک اکتشاف است. چون کلاس ورزش نرفتهام، نمیتوانم آن را به دیگران هم توصیه کنم. چون اهل سریال نگاه کردن نیستم، نمیتوانم سر دیگری را هم با سریالی که فکر میکنم خوب است برایش گرم کنم. چون آرایشگاه نمیروم، نمیتوانم به کسی هم توصیه کنم کجا بهتر است. در حالیکه شاید این شرایط در عین سادگی برای خود آدم کافی باشد اما باز به خاطر لذتی که در ارتباط و کمککردن و در یککلام همراهی عزیزان نهفته، یکروز کم میآوری. نتیجه میشود اینکه نقاشی میکشی برای خودت، سنتور میزنی برای خودت، مینویسی برای خودت و در این خود تنهایت از همه دوری و از این دوری در رنج.
پس، انسان عاقل سی و ششسالهای باش و بپذیر هیچ تعریفی برای هیچ بخشی از زندگی ما وجود ندارد. تنها سختیها و سادگیهاست و گرایشی طبیعی که میخواهد به شناختهشدهها بچسبد. میدانم دوباره فراموشت میشود. پس نه اینکه همیشه اینطور باش اما، «بکن هرآنچه بشاید نه هرچه بتوانی».
از شراب صرف باقی کاسه سر پر کنید
فرش عقل و عاقلی از بهر لله طی کنید
از صفات باخودی بیرون شوید ای عاشقان
خویشتن را محو دیدار جمال حی کنید