۱
روزنامهی نوجوان همشهری، آفتابگردان، یا نه دوچرخه، ستونی داشت بهنام «از منبهتو کوفتن» که قرار بود اشعار ارسالی بچهها با نقدی کوبنده و سرسختانه جواب داده شود. یک نظر بیتعارف که مثلا بگوید: بهار ۱۶ ساله، خسته نباشی! مصراع اول که کلا وزن جداگونهای داره، تشبیهها هم خیلی نخنما و تکراریه، منتظر کارهای بهترت هستیم!
۲
از او میپرسم قرار است چه بشوم؟ لبهایش تکانی میخورد و انگار که چیزی بگوید اما من نمیتوانم بشنوم. قرار نبوده که من سخنگو باشم یا گوش یا دهان داشته باشم. حداقل تا این لحظه. دو دست مرا سفت درون خود میگیرند و میفشارند. گرمایشان رطوبتم را رو میآورد. فرو میروم، رد انگشتها باقی میماند بر تنم و چون یک دست رهایم میکند کوبیده میشوم بر زمین، یک بار، دو، سه، چهار بار. فرو میروم در خود و باز گرد و پهن میشوم. به دستها میگویم: از من چه میسازید؟ آنها ولی پیوسته و با حرارت میکوبند مرا. هیچ نمیدانند. من، اکنون نرم و منعطف و مرطوب، هیچ شکلی ندارم. معمای من بیشکلی است، رنج من هیچچیز نشدن و فقط خَم و گِرد و لوله و خمیرشدن است. هاه، سرانجام کوفتن تمام میشود. حالا بهحال خود رها شدهام. شکل غریب و ناشناختهای دارم حاصل ضربهای سخت بر زمین. جهشی پیشبینینشده از درونم به هر سمت و سوی ممکن. اگر خمیر نشوم و دستها بازنگردند برای همیشه به این هیبت خشک خواهم شد. مانند واژهای که در هیچ فرهنگ لغتی تعریف نشده، و هنوز هم، حتی در ثبات و شکلگرفتن، هیچچیزی نیست. هرچه که هست، مرا برای کوفتن ساختهاند، چه بر زمین و با دست، چه بر دیوارهای خشکشده، از درونم، و بیدست.
۳
از کوفتن است که فکر میکنم و واژه قطار میشود. از کوفتن است که خسته میشوم و خستگیام درمیآید. از کوفتن است که زندگی استارت میخورد و جریان میگیرد. نمیدانم، شاید در این کوفتنهاست که روح زاده میشود.
۴
کارهایی که برایم سختتر است را باید جدیتر بگیرم، روح بیشتری دارند.
سلام. خیلی جای سؤاله که بدونم واکنش خوانندهها و نوجوونها به اون ستون چی بود. میشه کمی بیشتر درموردش توضیح بدی؟