من آدم محدودی هستم. از ایننظر آنهایی که سرشان گرم کار خودشان است را میفهمم، آنهایی که همیشه وسط بحث نیستند و بیشتر سکوت میکنند. من میفهمم که سکوت میتواند غیر از بیتفاوتی یا رضایت و تأیید، بهمعنای دیگری هم باشد، مثلا سکوت درخت در برابر ترافیک خیابان. یا سکوت خیابان در برابر باران. سکوت میتواند دربرگیرنده باشد، گرم باشد ولی در عینحال کاملا و دقیقا یکسان با صدای جمع نباشد. میتواند میخدار و آسیبرسان نباشد. سکوت حتی میتواند گوشهگیری و عزلت هم نباشد. سکوت شاید یک آیین باشد، یک انتخاب باشد، یک راه و روش باشد، شاید اصلا عین عین دموکراسی و احترام باشد، همکلاسی پرجوش و خروش من!
اخیرا شاهد دو اتفاق مضحک در فیسبوک و اینستاگرام بودم که هنوز هم انرژی و وقت زیادی از ذهنم میگیرد و واقعا تشخیص نمیدهم نسبت من و جایگاهم در این دست مسائل چیست. مورد اول به حمایت از یک دوست ارمنی و بعد از چند روز تحقیق دربارهی شرایط فعلی منطقهی قرهباغ یا آرتساخ (هریک از نامها برای یک طرف محترم و قابل قبول است و هردو برای من)، چند پست روی فیسبوک گذاشتم و اصل حرفم دخالت یکطرفهی ترکیه و دامنزدن به جنگ بیشتر و سختتر کردن صلح بود. دوستی آمد نقشه ایران قدیم را آورد و بحث که فلان و بهمان. خیلی محترمانه توضیح دادم الان بیشتر این مردم ارمنیاند و دارند زندگی میکنند و در ضمن نسبت به ترکیه و آذربایجان در اقلیتند، وگرنه هردو گروه هموطن من هستند. بدون بحث بیشتر و در حالیکه منتظر دلایلش به جواب منطقیام بودم، بلاک شدم. جالب اینکه ایشان حق دارند تبلیغ کنند سمت درست بایستیم، ولی من حق مخالفت با موضع ترکیه را ندارم.
مورد بعد وقتی بود که ملت زیر صفحهی دکتر الهیقمشهای در اینستاگرام سوال کردند چرا ایشان هنوز برای درگذشت استاد شجریان پیامی منتشر نکردهاند! عدهای کامنت گذاشتند اینصفحه توسط طرفداران ایشان اداره میشود نه خودشان! بهرحال ظرف چند ساعت با انتشار پست و استوری فکر میکنم خطر بزرگی از کنار گوش استاد قمشهای گذشت. مورد آخر همین همکلاس جوشی من است که ابتدا روز جهانی معلم را به استاد کیانی تبریکگفته (که من نگفتم) و بعد از پیامک خودش و جواب محبتآمیز استاد اسکرینشات گرفته و پست اینستاگرامی شیرینی ساخته و لایکهای فراوان نیز شکار. بعد پس از چند روز از درگذشت استاد شجریان، در نیمههای شب بهوقت ایران ضمن پستی موقت گلایه میکند که چرا فرهنگستان هنر و رئیسش که از قضا مجید کیانی استاد ایشانند، تا کنون پیام تسلیتی نفرستادهاند. عدهای هم همدردی نموده دلیل را سرسپردگی استاد به حکومت دانستهاند.
سؤال اینجاست که با این خطکشیها و یا اینور خط یا آنور خط قرار است کجا برسیم؟ چرا خودمان به تفرقه و دودستگی دامن میزنیم؟ و مثلا همکلاس من که الان خودش استادی است و کلی شاگرد جوانتر و سبک مستقل خودش در نوازندگی را دارد، چرا باید این نگرش را منتشر کند؟ از استاد کیانی با آنهمه پژوهش در مکتب قدما اگر اخلاق و غمدرونی و بیهای و هوی را نیاموخته پس چه یاد گرفته؟ اگر خصوصی پیامک تبریک میدهد چرا علنی و در حکم اتهام و قبل از سؤال از خودشان چنین پستی منتشر میکند؟ چرا اینها را اینجا مینویسم؟ چون پستش را صبح نشده برداشت، رسما بدنامی و ریا و تفرقهافکنی کرد و همین. گیرم دو استاد سبک و شیوههای متفاوتی داشتهباشند، جایگاه مردمی یکسانی هم نداشتهباشند، چه انتظاری است که بخاطر محبوبیت نزد خودمان، دیگران را به چوبِ سینهچاکنکردن بگیریم؟ چرا آدمها را به حال خودشان نمیگذاریم؟ چرا به انتخابهایشان احترام نمیگذاریم؟ چرا همیشه باید حمایتمان چشم طرف دیگر را کور کند؟ چرا اصلا یادمان میرود آدمها بیشتر از تفاوتهایشان اینقدر شبیه هماند، هردو زحمتکش و عاشق موسیقی ایرانند، هر دو یک گنجینهاند؟ اصلا ما در مقامی هستیم یا بهتر بگم هزار فالوور اینستا یا دسترسی ما با یک کلیک به صفحهی یک شخصیت فرهنگی و کارکشته، ما را در جایگاهی قرار میدهد که نقد احساسی کنیم؟ یا آیا مالکیت مرزی آنقدر مهمه (آنهم وسط کرونا) که بخواهیم عدهای را از خانه و کاشانه بیرونکنیم؟ تا کی قرار هست بهجای احترام و بالا بردن شانس دوستیها به هم بپریم و همدیگر را تکهپاره کنیم؟
برای آدمی که در فرهنگ زنده باد- مرده باد بزرگ شده، سخت است که خودش را از چهارچوب هواداری و دشمنی رها کنه
و چطور هنر بهاش کمک نکرده؟ هنر با اون روح وحشی سازش ناپذیر که همیشه تکلیف رو بر حق مقدم میدونه