می‌توانم بگویم از مرحله‌ی حرص خوردن و شاکی بودن از خودم عبور کرده‌ام، یا شاید یاد گرفته‌ام (حالا با هر کلکی) گه‌گاهی در آن موفق شوم. امروز هم‌ پیروز بودم و عجیب اینکه حس تازه‌ای را در خودم پیدا کردم که چه باشد؟ احترام، خیرخواهی، و حیف آمدن نسبت به خودم! برای اولین‌بار متوجه شدم باید بجنگم و خودم را نشان دهم، چون حیف است. تلاش میکنم که بیشتر اظهارنظر کنم، و حاضر به بازی کردنم. در گذشته دنیا فقط یک سمت داشت و این‌طور بود که اصولاً وارد بازی شدن جذابیتی برای من نداشت. پس رویکرد منفعلی را پیش می‌گرفتم و جدا از دیگران سرگرم چیزی می‌شدم. حالا فکر میکنم حیف است تلاش من نادیده بماند، کار بی‌من جلو برود و حرف‌هایی بدیهی را از دیگران بشنوم و تنها تایید و تشویق‌شان کنم. 

مدت مدیدی است زیر سایه‌ی ترسِ از دست دادنم. یک رفتار ناسالم. کوه غم و نگرانیش را پیموده و هنوز می‌پیمایم تا بهتر و از جایگاه بالاتری معادلات زندگی‌ام را درک کنم. اما از دست دادن زمان و نیرو و در یک کلام تجربه‌ی بردگی‌ام باید تمام شود. 

- چه می‌دهی تا آزادش کنم؟

[سه روز می‌گذرد. برای این جوابی ندارم. یک‌بار می‌نویسم «چه دارم؟ هیچ‌چیز. چیزی که امروز باشد فردا نخواهد بود و آنچه فردا خواهم داشت امروز ندارم.» باز می‌دانم گنگ است. از خودم نمی‌پذیرم. در این سه روز بدتر هم بودم. حرف زدنش راحت است. عمل کردنش نه. سهل و ممتنع. انگار هروقت بخواهم می‌توانم آزاد باشم و باز انگار نمی‌خواهم. به دوستان جوان‌ترم: «نوشتن عین‌ تحول است. هیچ اشکالی ندارد که من زار بزنم و نقشه بریزم و به خودم قول بدهم و سه روز هیچ نشود. هیچ نکنم. تمام تلاش ما همین است که عمری با حال دل خوب بگذرانیم. نوشتن این‌ها برای همین است. حتی اگر حال خوب و امیدواریش مال همین ده دقیقه‌ی نوشتن باشد.» همه‌چیز بخاطر زیاده جدی گرفتن است. مال بی‌اعتمادی است. مال تجربه‌ی همین از دست دادن‌هاست. هرچیزی هم خوب است و هم بد. از سد بازی نکردن و گوشه گرفتن که بگذری حالت باز هم گرفته می‌شود. بارها. ولی ادامه باید داد. آنقدر باید ادامه‌ داد و هویت ساخت تا بالاخره یکی از این ساخته‌ها میله و دیوار زندان نداشته باشد حتی اگر حالا دارد. حتی اگر این زندان بزرگ و راحت باشد و آن حیاط بسیار نقلی.]

 

مسئله‌ی توانستن، مسئله‌ی جاودانگی است. زمان بی‌نهایت، یا توان بی‌نهایت، یا امید بی‌اندازه، یا عشق بی‌کرانه، یا شما نام ببرید. مسئله‌ی توانستن بی‌خیال محدود شدن‌ها و محدود بودن‌هاست. تاب آوردن و نیفتادن و بلکه ادامه دادن، حتی پس از افتادن.