در بچگی و در سفر، خیلی وقت‌ها چشم به راه تابلوهای سبز چند کیلومتر مانده به شهر بعدی می‌ماندیم. دیگر به ۶۵ کیلومتری که می‌رسیدیم،‌ می‌شد لحظه‌شماری کرد که می‌رسیم،‌ می‌رسیم، خیلی زود می‌رسیم. به آن چراغ‌ها که برسیم می‌رسیم!‌ اما وای از فاصله‌های طولانی در ابتدای راه. هرچیزی نزدیک ۴۰۰ کیلومتر طولانی و اگر هفتصد و خرده‌ای به بالا بود معادل بی‌نهایت می‌شد!‌ 

راستش می‌خواهم فقط بنویسم برای نوشتن. چتد تا خبرنامه عضو هستم که گاهی به نکته‌های نویسندگی هم می‌پردازند. امروز صبح صندوق جادویی جیمیل با این نکته سراغم آمد:‌ «نوشتن خود را عزیز ندارید» که هنوز نخواندمش چرا. ولی منظورش را می‌توانم حدس بزنم. وقتی چیزی خیلی نازپرورده و خیال‌انگیز شود دیگر نمی‌شود خیلی با آن خاکی شد. تصنعی و دور از دسترس می‌شود. در حالیکه من میخواستم بنویسم برای آزادی فکرم، سبک شدن روحم و البته لذت ارتباط‌های نوشتنی. به‌جایش الان کله‌ام شبیه یک کیسه کاغذ مچاله‌شده است و نوشتن یک بازی برای حدس زدن اینکه توی آن کاغذ مچاله چیست؟ و بیشتر وقت‌ها حداکثر پیشرفتی که دارم در باز کردن این کاغذها در حد عنوان یا ایده‌‌ای است برای نوشتنش. 

مشکل دیگر اینکه با نگاهی به تاریخچه این نوشته‌ها فکر می‌کنم همه‌ی چیزی که بوده نوشته‌ام، و همه‌ی چیزی که نوشته‌ام همیشه بوده، و خب، دیدم اینکه چیزی اینقدر ثابت و استوار و مستمر باشد هم ترسناک است و هم قابل توجه. صادقانه بگویم، خوشحال نیستم که تغییری نداشته. واقع‌بینانه بخواهم درکش کنم، آیا این مهر تاییدی نیست که خیلی زودتر از اینها بسته‌ی کامل دامن گلداری را باید می‌پذیرفتم؟ چرا نفهمیدم و نمی‌فهمیدم که با آن کنار نیامده بودم؟ الان فهمیده‌ام؟ پذیرفته‌ام؟ چند کیلومتری هستیم واقعا؟ آن چراغ‌ها چراغ‌های کدام شهرند؟ 

تحفه‌ی این مسیر، خیال کنید از نانوایی بین راه یک نان محلی خریده‌ام، این شد که اینجا فعلا محل مشق نوشتن باشد. نه از من، از جامعه. محل نظر دادن و جهت‌گیری «منِ بی‌نظر» و «منِ بی‌طرف»، و «منِ روشن‌فکر» و «منِ اندیشمند» و «منِ هم‌درد و هم‌دل». شاید وسط راه بگویم نان شور یا خمیری بود و خورده نشد. شاید هم رسیدم به مقصد و باری دیگر به قصد پیدا کردن همین نانوایی کل جاده را گشتم و پیدا نکردم که نکردم. بهرحال، یادتان باشد که «نوشتن خود را عزیز ندارید.» 

 

 

+ تکلیف مخاطب چه می‌شود این وسط؟ از یک آدم بی‌دوست بی‌کلام چه انتظاری دارید خب؟ من ممکن است دوست خودتان یا دوست نوشته‌هایتان باشم، فکر می‌کنم غیر از این دنبال کردن معنایی ندارد. اینجا موضوع یا محتوایی ندارد جز روایت‌هایی از تکرارهای من. دنبال کننده‌ی زیادی ندارد ولی خیلی راحت‌تر بود اگر اصلا دنبال‌کننده نداشت :))