در کار ذوب شدهام، نه چون کار مهم است (که هست)، بلکه چون ذوب شدن، غرق شدن مهم است، دنیای من است.
حواسم هم پرت شده، بر خلاف میلم. ابتدا تحویل سال را بهجای یکشنبه با دوشنبه داشتم اشتباه میکردم. بعد همین جمعه داشتم به صفحهی کامپیوتر نگاه میکردم و تاریخ ایجاد فایلها که ببینم بروز شدهاند یا نسخهی قدیمیند. نوشته بود ۷ آوریل. با تعجب نگاه میکردم و گیج که چرا کدی که اجرا کردم اینها را بروز نکرده. ده دقیقه بیشتر طول کشید تا فهمیدم آنروز جمعه ۸ آوریل است و بهواقع اینها دیروز مطابق انتظارم پس از اجرای کد بروز شدهاند. امروز هم که صبج با تهران صحبت میکردم تولد مامان را فراموش کردم. حالم افتضاح شد. دوست داشتم بمیرم.
دیشب عکس ساز را گرفتم. دنیای من خیلی کوچک شده. شاید من خیلی کوچک شدهام. ذوب شدهام و آب میشوم و بهتر است که زودتر بروم توی زمین. این ساز میتواند دنیای من باشد. خانواده میتواند دنیای من باشد. کار میتواند دنیای من باشد. طبیعت و درخت و پرنده میتواند دنیای من باشد. شنیدن آهنگ خواندن واژهها میتواند دنیای من باشد. خواندن داستانها هم میتواند دنیای من باشد. اما همهی اینها با هم نمیتواند دنیای من باشد انگار.
من خیلی با جملهی اولت موافقم. :) انگار یک جور سبک زندگیه که برای آدم آرامش هم داره. در واقع من وقتهایی که موفق میشم داشته باشمش، آرومترم.