امروز اتفاق و اکتشاف عجیبی افتادهاست. در عین حال اتفاقی که اهمیت چندانی بر هیچ بخشی از گذشته نمیتواند داشته باشد اما هرطوری که نگاهش میکنم یک تغییر اساسی از شناخت و دریافت من است از جهان اطراف!
داستان از خرید یک ظرف ماست أغاز میشود.
«میم» مثل ماست، مزه، و مهاجرت. همین سه کلمهی میمدار ناقابل به ایرانی نوعی خارج از وطن انگیزه میدهد تا دنبال محصولی بگردد شبیه آنچه در وطن داشت، که یعنی ماستی که حداقل طعم شکر و اسانس میوه یا وانیل نداشته باشد، چیزی که باب دل بسیاری از مردم آمریکای شمالی است! و ما یافتیم. ماست دو درصد سادهی آسترو چنین گزینهای است (و الان گزینههای دیگری هم هست). عادت داشتیم این ماست را از یک سوپر عربی بخریم که تعدادی اجناس ایرانی یا مطابق سلیقهی ایرانی هم میاورد. همیشه توجهم جلب یک حرف «ک» میشد که انگار با ماژیک مشکیِ رنگ و رورفتهای روی ظرفش نوشته شده بود. صندوقدارها هم معمولا ایرانی بودند و در تصور من، کامیون ِبارها که برای فروشگاه میرسید یک نفر روی این سطل ماستها به نشانهی خاصی یا برای انبارداری یا هرچه، یک «ک» مینوشت. وقتی محلهمان را عوض کردیم و بهجای سوپر کوچک از مغازهی عربی بزرگتری خرید کردیم، باز هم متوجه این «ک»های ماژیکی بودم. حتی وقتیکه از سوپرهای غیر عربی و متفرقه هم خرید میکردیم آنجا بودند، درست همان جای خاص، با همان ماژیک مشکی کمرنگ! ماژیک با دست و آب و شستن هم نمیرفت و باز هم در منطق من خدشهای وارد نمیشد چون مگر نمیشد که ماژیک ضدآب باشد؟ شاید یک انبار مرکزی بود و این علامت را قبل از توزیع روی همهی سطلهای ماست میگذاشت؟ اگر ربطی به ایرانی/عربی بودن و معناداشتن این حرف «ک» و ساده بودن ماست نداشت و اگر لوگو و طرح چاپ شرکت آسترو بود پس چرا ماستهای میوهای و طعمدار نداشتندش؟!
کمکم حس وطنی ماست ساده به موضوع مرموز و عجیبی داشت تبدیل میشد. اگر «ک» نبود پس آن سرکش و قوس رنگ و رورفتهی زیرش چی ممکن بود باشد مثلا؟
بله اگر شرکت محترم کمی گرافیک روی ظرف را پررنگتر و با کنتراست بهتر چاپ کرده بود، شاید زودتر میفهمیدم «ک» فارسی من قاشقی پر از ماست است. حالا من و ماستِ وطنآشنای آسترو چپچپ به هم نگاه میکنیم و از کنار هم رد میشویم. خیلی بیمزه و سرد. حالا خیلی سریع همهجا قاشق روی ظرف ماست را میبینم. نه اینکه آگاهی چیز بدی باشد، بلکه بیمزگی و ترسناک بودنش بیشتر اینجاست که میشود بهخیلی چیزها به این شیوه شک کرد. همیشه عینکی از خیال به چشم هست که دلت را خوش میکند به ریشههایت و وقتی برگهای جدید درمیآوری تازه میفهمی آن ریشههای قدیمی هرگز جایی جز در گذشته وجود نداشتهاند.