آتش خشم که فرو نشست می‌بینی این نقشه را بر قالی زندگی کسی جز خودت نبافته. می‌بینی دست‌هایت را که هتوز آویزان نخ و پشم دار چوبی است و هنوز می‌زند و می‌تند. فکر می‌کنی از بافتن که نمی‌شود دست کشید، پس طرح را باید عوض کرد. مسئولیت را باید پذیرفت و این میانه چه‌کسی جز خودت؟ چه نیرویی مطمئن‌تر از صدای خودت که بگوید آن‌موقع برای خودش درست بود و حالا تجربه کردم، فهمیدم، و اگر اشتباه کرده‌ام از حالا راه دیگری به اختیار خودم انتخاب می‌کنم. چه فرقی دارد که چندبار اشتباه می‌کنم وقتی آدم‌های اتوکشیده و توخالی و مدعی را دوست ندارم؟ چه فرقی دارد چه طرحی می‌زنم تا جایی که می‌زنم؟

همین دیگر. پذیرای اتفاق‌ها و رخدادهایی باشید که دوست نداشتنی‌اند. قبول کنید می‌شود به‌عهده‌شان گرفت، نه بعنوان تقصیر و پشیمانی و خدای‌نکرده شرم! بلکه برای رهایی و آزادی از بند دیگران. از انتظاراتی که برآورده نکرده و حالاحالاها هم نخواهند کرد؛ چون اصلا چنین مسائلی به ذهنشان خطور نمی‌کند. حالا باید وقت بگذارید و پیر شوید و بحث کنید شاید به تفاهم رسیدید. یا اینکه بفهمید راه مراقبت از خودتان در آینده چه‌باشد راضی‌ترید. مسئولیت فردی در قبال رضایت خودتان را قبول کنید. در این‌صورت باز هم ممکن است وقتی که باتری فردیت و رضایتتان شارژ بود بخواهید دوباره مذاکره و میاحثه را امتحان کنید و گذشت و عاشق‌پیشگی را. اما تا وقتیکه زخم دارید، غمگینید و از تمام گوشه‌های زندگی بریده، خیلی ممکن است که مثل یک گوشی همراه ضمن ارسال پیام‌کوتاه کوتاهی به‌کل خاموش شوید. 

از پسِ خشم، هنوز خشمِ زیرِخاکستر موجود است.