نوشتن، تنها پنجره‌ به دنیای خودم و دیگران

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

معرفی می‌کنم: بلبل

پنج سال پیش، صبح یک روز ابری و غرق خواب، با آواز شفاف و بلورین* پرنده‌ای پشت پنجره یکباره هوشیار شدم. سرم را بلند کردم و دیدم یک پرنده‌ی خاکستری همان موقع پر زد و رفت.


دم‌جنبانک ابلق یک پرنده‌ی ظریف و مینیاتوری است با دم بلند و باریک که سریع تکانش می‌دهد. شبیه ربز ریز دویدن راه می‌رود. یک بار از پنجره‌ی آزمایشگاه آمده بود تو و کنار صندلی چرخ‌دار روی زمین نشست. از زیر چشم فکر کردم کنارم چیزی تکان خورد. برگشتم و با دیدنش در آن فاصله‌ی نزدیک از جا پریدم. او هم پرید و رفت روی لبه‌ی پنجره. آنقدر که اهلی و آرام بود دوباره میخواست بیاید تو، نگذاشتم. تا رفتم برایش چیزی بیاورم تا پذیرایی شود دیگر رفت که رفت. نشد که یک آواز کوچولو هم بخواند.

کم‌کم هرجا دم‌جنبانک میدیدم دقیق میشدم. به ندرت در حال خواندن پیدایشان می‌کردم. یک‌بار بالاخره صدای یکی‌شان را شنیدم. آن شفاف بلورین، نه، این نبود. اگر دم‌جنبانک نبود پس چه بود؟ اسفندماه در محوطه‌ی سبز و خرم دانشگاه علم و صنعت می‌چرخیدم تا خودم را از در بانک ملت برسانم به ساختمان چمران، دانشکده‌ی برق جدید. آمد، آمد، صدایش را شنیدم! باید روی همین درخت باشد..و خوب نگاه کردم دیدم یک پرنده‌ی تپل خاکستری سرسیاه روی شاخه دارد می‌خواند. شب آمدم و با کمک گوگل عکس کلی پرنده‌ی سرسیاه را نگاه کردم، تا بالاخره فهمیدم اسم این معشوق ناشناخته بلبل است! با این همه وصف عاشقی گل و بلبل در ادبیاتمان و ضرب‌‌المثل‌ها و حرفهای کوچه و بازار، و البته بجای خودش زنگ‌های قدیمی و سوت‌های بلبلی، واقعاً حیف می‌شد اگر نمی‌فهمیدم که بلبلی که دل این همه شاعر و اهل دل را برده چه رنگی و چه شکلی است!

حالا دیگر دم‌جنبانک ظریف و اهلی از چشمم افتاده و بلبل هزاردستان‌شناس شده‌ام.



* شفاف و بلورین مثل صدای مضراب لخت روی سیم سنتور، با تحریرهایی که شبیه آواز همین پرنده است.
۲۹ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۴ ۰ نظر
دامنِ گلدار

دوست داشتن

یک جور دوست داشتن داریم به معنی درک کردن، انگار خیلی وقت پیش از جایی که او ایستاده رد شده‌ای یا حتی آنجا زندگی کرده‌ای..
یک دوست داشتن دیگر داریم به معنی کنجکاو بودن، انگار تو یک موجود مریخی فوق پیشرفته یا فسیل ماقبل تاریخ باشی که تابحال گوشش چیزی در موردت نشنیده..
یک جور دیگرش این است که شنونده‌ و تماشاگر بیطرفی باشی، فقط باشی..
یک جور دیگر هنوز این است که هر کاری که از دستت برمیاید برایش انجام بدهی، مثل بچه‌ای که مراقبش هستی آسیب نبیند..
یک جور دیگر دوست داشتن بخاطر یاد گرفتن است، آنقدر خوبی دارد که می‌توانی تا آخر عمر در آن حل شوی..
انواع دیگری هم حتماً هست..

اما یک جور دیگر دوست داشتن هست که تجربه‌اش برای خودت هم جدید و بکر است. آنوقت دلت میخواهد وقت را تلف نکنی، بهترین ایده‌هایت را استفاده کنی، با دقت زیاد قدم برداری، و پر باشی از هیجان اینکه دیگر چه اتفاقی ممکن است بیفتد، یا چه حس خوبی منتظرت هست..
۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۳ ۲ نظر
دامنِ گلدار

تولدت مبارک

از پیری شکایت نکن، از جدایی، از غم. کسی چه میداند؟ کجا دیده ای که چرخ گردون نقشی را به تو بسپارد که در توانت نیست؟
خاله پری عزیزم، خاله پری قدیمی، دیگر برایت نامه ننوشتم چون حرف‌هایم را حالا میشنوی، خودت مینویسی، صحبت میکنی، می آیی خانه مان عید دیدنی..از این بابت خیلی خوشحالم، خوشحالم که تا این اندازه حالت خوب است. راستش را بخواهی همه ما (و حتی خودت) گاهی افسوس میخوریم، که چرا این اتفاق برای تو افتاد. آنوقت میدانی؟ همه ی تلاشهای تو و پیشرفتهایت به نظر کوچک میاید. این اصلا خوب نیست.
من همینطور که هستی دوستت دارم، نه اینکه نخواهم مثل قبلت باشی، نه. من تو را با همه توانایی هایت، تغییر خلق و خوهایت، بی پرده گویی هایت، و چانه زدن هایت دوست دارم. من میخواهم تو را بشناسم، تو که همان خاله پری هستی در ذهن خودت که همیشه بوده ای. میخواهم همان را بشناسم. مگر آدم چیز دیگری است غیر از این؟
دیگر میفهمم که چرا غصه ندارد که در عکسهای قدیمی آلبومها همه جوانتر بوده اند. غصه ندارد که از عزیزی دور باشی. حسرتت وقتی است که بفهمی زمان گذشته و تو هنوز غریبه ای با دلشان.
اما اگر خودت ناراحت باشی، من چه دارم بگویم؟ غیر از اینکه دوستت دارم، چه دارم بگویم؟ شاید بظاهر کمکی نکند، اما من اعتقاد دارم همین چیز ساده کل هستی را پابرجا نگاه داشته. منتظر هستیم که روزی تو هم دوباره بایستی و روی پای خودت راه بروی.
تولدت مبارک خاله پری جدید من، با چند ساعت تاخیر البته :)

۱۲ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۵۷ ۰ نظر
دامنِ گلدار

مناجات بهاری

نشسته‌ایم و آخرین جلسه‌ی سال را می‌شنویم. شاید من با خیالی پس از سالها راحت. فکری آزاد. ضربی ابوعطای حبیب را باید درمی‌آوردم که اصلاً هیچ شاید نزدیکش هم نشده باشد. آنقدر ظرافت دارد که همان جمله‌ی اولش هم چند جلسه‌ای درگیرم کند. من نفر یکی به آخرم. بعدش آن آقائی است که از سمنان می‌آید. بعضی جلسه‌ها ضرب می‌زند، بعضی دیگر هم آواز می‌خواند (امروز او هم ابوعطا). با وجود اشتباهش در کلام شعر اما آهنگش درست است. استاد تشویقش می‌کند که: "آفرین، فقط کمی جدا از هم و منقطع میخوانی، دوباره بخون.." تا درست می‌شود. ساز که دست استاد می‌افتد، به رسم همیشه آخر کلاس برایمان شروع می‌کند اول درآمد از ابوعطا و بعد از کمی تکنوازی تصنیف دل هوس سبزه و صحرا ندارد از عارف (میخواند و مینوازد). آخرش هم یک رنگ از درویش‌خان. می‌گوید خیلی‌ها معتقند موسیقی و ادبیاتمان محزون و غم‌انگیز است. اما واقعیت این است که ادبیات ما حالت راز و نیاز و مناجات دارد، و معشوق حقیقی هم که خداوند است: "..ما (یعنی عاشق) هستیم که نیازمند عشق ورزیدن باو هستیم و از دوری معشوق گلایه داریم. مثلاً همین‌جا عارف می‌گوید که دلش میل رفتن به دشت و گلستان را ندارد، که حالش خوب نیست. در صورتیکه این تصنیف پر است از نمادهای بهاری، از سبزه و صحرا و گلگشت. معلوم است که زمانش بهار است، ولی چرا اینقدر غمگین؟ من فکر می‌کنم موسیقی ما خیلی هم پرنشاط است، چون وقتی عارف اینطور صحبت می‌کند، نه اینکه بگوید دشت و گل و باغ را دوست ندارد، نه! یعنی با خودش می‌گوید چون یار و محبوبم کنارم نیست، پس دیگر چه فایده که سبزه هست و بهار آمده؟ وقتی او نیست انگار اینها هم دیگر برایش مثل همیشه نیستند. یعنی می‌گوید که چقدر دلش می‌خواهد برود بیرون، در سبزه‌زار و طبیعت، پیش بلبل‌ها و کنار گل‌ها، صدای آب را بشنود و گرمای خورشید را حس کند، اما چه فایده؟ آخر معشوقش کنارش نیست! پس در درون این صورت ظاهری یک گفت و گوی عاشقانه و بانشاط درجریان است که اصلاً معنای حسرت و ناراحتی ندارد."

اگر شما هم که گل مریم می‌خرید غنچه‌هایش برایتان باز نمی‌شود و با همان غنچه‌بسته‌ها بوی مریم را می‌شنوید که همه‌جا را پرکرده می‌توانید یک روز بیایید کلاس استاد. آنجا من گل مریم باز را دیده‌ام، جدای از زیبایی‌هایی که از موسیقی و ادبیات به رویم باز شده. 

سال نو بر همه مبارک.
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۹ ۳ نظر
دامنِ گلدار