نوشتن، تنها پنجره‌ به دنیای خودم و دیگران

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

خانه‌ی دل

یکی از بنیادی‌ترین مسائل دنیا باید درک زیبایی شریک شدن زندگی و بودن در کنار کسی باشد، یک همراه همیشگی. تا پیش از این، من هیچوقت نتوانستم درک کنم آدمها چطور عاشق هم میشوند. به نظرم میامد که عاشق بودن یک انتخاب است از روی مهربانی و منطق. 

میتوانم اعتراف کنم آنوقت ها من اگر هم عشق میورزیدم مثل حالا عاشق نبودم. 

حالا طوری است که احساس میکنم جایی در دنیا دارم مخصوص به خودم، مثل یک خانه‌ی امن و باصفا. جایی در دل تویی که دوستت دارم ای مهر تابان. 
۲۲ مهر ۹۵ ، ۱۸:۳۰ ۴ نظر
دامنِ گلدار

تفریح و تفریح (و تفریح و..)

براساس یک تفکر قدیمی، انسان با سختی کشیدن راضی می‌شود. طبیعتش طوری است که دوست دارد کار بزرگ و مشکلی را با موفقیت به سرانجام برساند. حتی اگر آنموقع هم تحمل کردنش برایش سخت باشد، غر بزند، یا ناامید شود، جزئی در درونش هست که باز هم دوست دارد تلاش کند و با هر سختی که هست به هدفش برسد. 

وقتی که آدم خسته شد، برای دوباره برگشتنش به کار نیاز به تفریح دارد. برای اینکه ابرهای شک و افسردگی کنار بروند و دنیایش آفتابی شود و دوباره آرزوی دوست‌داشتنی‌اش را در آسمان ببیند، باید استراحت کند. آنوقت آن جزء تلاشگر دوباره روحیه می‌گیرد و برمی‌گردد سر کار. باز خسته می‌شود و تفریح میکند و باز روحیه می‌گیرد و همینطور تا جایی که بالاخره به چیزی که میخواست برسد. 

ولی در برابر جزء تلاشگر، یک موجود دیگری داریم درون دل که دنبال راحتی دائمی است. دلش می‌خواهد همیشه تفریح کند و برای خودش آزاد باشد. هیچ مسئولیتی نداشته باشد، همه‌ی امکانات برایش فراهم باشد و خلاصه رویایی‌ترین و ایده‌آل‌ترین تصویر ممکن از دنیا، آنطور که امروزه برای همه‌مان جا افتاده است. انگار یادمان رفته است که تفریح از اول برای برگشتن به هدف و سختی کشیدنمان بوده. 

خودم فکر میکنم وقتی برنامه‌ام آنقدر آزاد نیست، بیشتر از کارهایی که دوست دارم لذت میبرم. منظورم فقط این است که اگر در طول شبانه روز بدو بدو یا سختی کشیدنی در کار نباشد، خیلی زود زندگی یکنواخت و بیحاصل بنظر میاید. بحث سر سختی و بزرگی یا کوچکی هدف نیست (چون نسبی است)، بلکه سر اینکه چقدر آدم برای از میان برداشتن موانعی که سر راهش هست پشتکار و جدیت به خرج می‌دهد. فرآیندی که خودبخود روح را پاک می‌کند و آدم را یک آدم بهتر. 

مکانیزم تفریح و تفریح، فقط فرار از در پشتی و تلاش برای روبرو نشدن با مسائلی است که به نظر سخت می‌آید. بالاخره داریم مینشینیم سر شاخه‌ی واقعیت. آمین.
۱۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۶ ۲ نظر
دامنِ گلدار

بود که یار نرنجد؟

بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟ 
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟

پیش آمده باشد که گیر کرده باشی و بخواهی خودت را آرام کنی. با آخر حد توانایی‌ات و از روی عشق تلاش کنی تا (باز هم) خودت را بفهمی. بعد با آن همه ذوق "اورکا اورکا گونه" و دلی که حالا محکم و سربراه شده، صداقتت هم گل کند و فکر کنی که روا نیست اینها را فقط تو بدانی. معشوق هم حقی دارد. بعد یکی عقل بگوید، یکی دل. سرانجام تیر خلاص را بزنی و تمام. 

حالا دیگر هرچه هست و نیست ریخته بیرون روی دایره و دیر یا زود معشوقت خواهد دید. اینجا دو فایده هست:

حرکت عاشق خالصانه است، حداقل در مقیاس خودش. 
حرکت عاشق حماسی است، شاید راحتتر بود که در دل را بسته نگاه دارد و به روی خودش نیاورد که چه ها آنجا گذشته. چیزی باشد بین عاشق و دلش. معلوم است که شجاعت به خرج  داده و سختی کشیده.

و یک نگرانی، که آن هم رنجیدن معشوق باشد، هرچند که عاشق پشیمان است از آنچه در دلش گذشته. 

میخواهم به حافظ بگویم که حتی اگر یار بدخلقی کند هم، عاشق راضی است. شاید حتی حرف دلش را هم بهتر زد و عاشق  با او آشناتر هم شد. 

ولی اگر با همه‌ی اینها ناخواسته معشوق را رنجانده باشد چه؟ ای وای.
۱۲ مهر ۹۵ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر
دامنِ گلدار

حال و هوای اصفهان

روحم این روزها سایه به سایه به دنبال آواز بیات اصفهان است. چه عصبانی باشد، چه دلتنگ. چه بی‌قرار باشد و چه در آسایش. چه دستهایم را وادار کند که همه هیجان و احساسم را بریزم روی مضراب و اصفهان تمرین کنم، چه به کنسرت برود و وعده‌ی شنیدن اصفهان* را به گوشم بدهد، و چه در کوچه و خیابان که راه میروم تصنیف اصفهان را یادم بیندازد که شاید به ندرت قبلا روی لبم آمده باشد: "باشد از لعل تو.." با صدای استاد دوامی. امان از اصفهان، امان.

* البته کنسرت آوازهای شور بود و برخلاف انتظار اصفهانی‌ام خیلی به دلم نشست. 
۰۵ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۰ ۲ نظر
دامنِ گلدار

ارادتمندی

متضاد قضاوت کردن می‌تواند ارادتمندی باشد. می‌گویم می‌تواند، چون همه قضاوت‌ها منفی نیستند. دلم هم بیشتر از آنهایی می‌شکند که فاتحه‌ی یک آدم را با قضاوت منفی می‌خوانند. برای اینجور موارد ارادت داشتن خوب پادزهری است. 

بطور کلی نظر دادن به اینکه کسی آدم خوبی است یا نه اشتباه است. خلاصه‌اش چون انسانها پیچیده‌اند. مفصلش اینکه بخش بزرگی از نظری که می‌دهیم، مربوط به خودمان می‌شود. دیدگاه و برداشت خودمان از آن آدم. تنها سایه‌ای خفیف از آن آدم. استثنا هم هست البته. مثلا کسی که خیلی از نزدیک با او زندگی کرده باشیم، پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر، فرزند، و اینها. معمولا در این روابط خود بخود عشق و ارادت و صبوری هست، و شاید زیاد باعث نگرانی‌ام اینجا نیست. 

انسانها هم در طول زمان در حال تغییر و رشدند. در طول زندگی و با تجربه‌های جدید و دیدن انسانهای دیگر متحول هم می‌شوند. حال و هوای ثابتی ندارند که بشود درباره‌شان قضاوت کرد یا نظر داد. شاید برای همین است که از بین قضاوتهای منفی‌، باز آنهایی بیشتر برایم جگرسوزند که منِ نوعی بخواهم درباره کسی که زیاد با هم حشر و نشر نداشته‌ایم نظر بدهم. آنموقع نظر منفی‌ام بیشتر انعکاسی از کمبودهای خودم است. چیزهایی که برای "من" مسئله‌سازند، قدرت درک و تحملشان را ندارم، قبولشان برایم سخت یا هزینه‌بر است. غرورم را زیر سوال میبرد و از این دست. یک مشت گره ناگشوده که تلنبار شده باشد در دلم و نشسته باشد منتظر بهانه‌ای برای انفجار. اصلا خوب نیست. اصلا. برای اینجور موارد حتما باید ارادتمند بود. میخواهم بگویم اگر نظر همه انسانهای دیگر را پرسیدیم و همه به اتفاق گفتند بله فلان کس آدم بدی است، آنوقت هم حق چنین تفکری را نداشتیم، شاید همه در اشتباه بودیم. ولی شما که بهتر از من میدانید، خوبِ خوب و بدِ بد نداریم. اگر کسی هست که آدم بد داستان ما برایش خوب است، حتما چیزی هست. چیزی که ما نمی‌توانیم ببینیم یا درک کنیم، ولی دیگری توانسته. اینجا چه چیزی کم است؟ ارادت. 

در لغت ارادت با سه گروه معنی بیشتر شناخته می‌شود: (خواستن، میل، قصد)، (علاقه و محبت همراه با احترام)، و (اخلاص، دوستی و صمیمیت از روی بی‌ریایی، سرسپردگی). به نظر من ارادتمند بودن خیلی با خوشبینی بی‌دلیل فاصله دارد. آدم اول باید بخواهد که با کسی بی‌ریا باشد و چیزها را از دید او ببیند. به او احترام بگذارد. انسان ارادتمند از "من" بودن و هرچه که برایش راحت و خوشایند است کمی فاصله می‌گیرد. سختی می‌کشد تا جلوی خودش را بگیرد و بالاخره بتواند زیبایی‌های "او" را درک کند. پیدا شدن خوبی‌ها دیگر جایی برای قضاوت منفی درباره‌ی دوست یا کسی که کمک به حال  است باقی نمی‌گذارد.

من این درس را از آقای کیانی دارم که درجواب یکی از بچه‌های کلاس که طبق معمول شکایت داشت از اینکه تار آقای برومند خشک و بی‌روح است گفت: "گاهی وقت‌ها هم باید در خودمان نسبت به چیزی ارادت بوجود آوریم. مثلا شما باید تار ایشان را با ارادتمندی گوش بدهی. آنوقت میفهمی که چقدر زیبا و با وقار و متانت  نواخته‌است. شاید پرنشاط نباشد، اما برای یاد گرفتن و شناخت اصول خیلی برای شما مفیده." دارم فکر میکنم اگر همینطور دائم به جای قضاوت‌های منفی به یکدیگر ارادت داشتیم، چقدر از زیبایی پر می‌شدیم.
۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۲:۴۴ ۰ نظر
دامنِ گلدار