نوشتن، تنها پنجره‌ به دنیای خودم و دیگران

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

از همیشه تا بحال

 بی‌اعتمادترین آدمم به خودم.

۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۶ ۲ نظر
دامنِ گلدار

دو عنکبوتِ‌‌ همانند

به‌عنوان یک عنکبوت، قلبم سخت شکسته‌است. این دست من نیست که یکباره‌ از خانه‌ی آدمیزاد سر درمی‌آورم. ‌خوراک پرنده‌های گرسنه‌‌ شدن در باغچه را ترجیح می‌دهم به ستم همزیستی در یک خانه با آدم‌ها. آخرِ دردسر باغچه این است که آدمی بیاید و استراحتگاه خاکی‌ام را زیر و رو کند، میفهمم، پیش می‍اید. آنوقت من در کمال متانت و مناعت طبع خیلی آرام طوریکه این‌ بشر شاید حتی متوجه هم نشود هر هشت‌پایم را می‌گذارم روی‌دنده‌ی سنگین و از آن زیرها خودم را می‌کشانم بالا و یک‌ورکی از گوشه‌ای صحنه را ترک میکنم. زمین به این بزرگی! 

همینجا بگویم هیچ کینه‌ای هم بابت خراب کردن تارهایم از این‌ آدم به دل نمی‌گیرم. اگر او اهل خراب‌کردن است، دوباره‌ و دوباره ساختن هم کار همیشگی من است. این کار را با عشق و تحقیق زیاد انجام‌ می‌دهم، از کشف‌‌ اینکه ‌چند کنج در اطرافم دارم‌ شروع میکنم، تا بررسی اینکه شرایط محیطی هر کنج چگونه است. درست است که دست آخر این راه رزق روزی‌ام است و لابد آدم‌ هم از این‌ ویرانی‌ها چیزی نصیبش‌ می‌شود،‌ ‌نمی‌دانم.

ولی‌‌ هیچکدام اینها راه به عمق دل شکستگی و رنجیدگی‌‌ام نمی‌برند. من از چه بیزارم؟ مرا تصور کنید در سفرهای اکتشافی و ماجراجویانه‌ام، درست وقتی یک شکاف مخفی در دیوار یا روی‌ زمین پیدا کرده‌ام.‌ حالا‌ با شوق و نیرویی چندبرابر راه را طی میکنم و بالاخره به خروجی میرسم، ذوق‌زده از اینکه آن‌ طرف شکاف، دنیایی جادویی و ناشناخته در انتظارم است‌؛ اما در عین‌حال پاورچین تا بی‌گدار به‌آب نزده‌باشم،‌ بله، موفق میشوم و‌ بالاخره خودم را به‌داخل میکشم. تا اینجا همه‌چیز خوب است، مگر اینکه اینجا خانه‌ی یک آدم باشد که دست بر قضا فرود ماهرانه‌ام را دیده است! معلوم است چکار میکنم، با تمام سرعت و وسعت هشت‌تا پایم فرار می‌کنم. نور جادو تمام‌‌شده‌ و لذت ماجرا خوابیده،‌ ‌هرچه خیال می‌کردم پشت این ترک شگفت‌انگیز باشد خراب‌شده، من دنبال راهی به منزل این دیوانه‌های‌‌ ترسو نبودم، دست کم در نشاط گرم‌‌ تابستان!

معلوم است که اگر گیرم بیاورند همانجا مرده‌ام. 

اما مرگ دلیل بیزاری من از چنین موقعیتی نیست. خیلی راحت ممکن بود خوراک یک گنجشک، یا سینه‌سرخ، یا زاغک شوم.‌

از این ناراحت میشوم که من هیچ تهدیدی برای آدمیزاد حساب نمی‌شوم و باز اینقدر سعی در نابودی‌‌ام دارد. چرا پیچیده‌اش کنم؟ اگر لحظه‌ای که من وارد زمین خانه شدم کسی مرا ندیده‌بود، یا وقتی مدتها پشت گلدان حمام پناه گرفته بودم، کسی آن را جابه‌جا نمی‌کرد تا مجبور به فرار سریع‌السیرم‌ نشوم، اگر به هر ترتیبی هیبت عنکبوتی‌ام با چشم‌های این بشر تلاقی نداشت، وجود‌ من ‌‌به هیچ‌جای کسی نبود و خیلی راحت زنده‌می‌ماندم. 

این دشمنی واهی را نمیفهمم، اینکه من زیر‌ تمام‌‌ ترک‌ها‌ با‌ هزار راه‌ مخفی وجود ‌دارم‌‌ و آدم هیچ‌کاری برای کم‌کردن شرم نمیکند، اما به محض دیدنم سعی دارد به عالم بالا حواله‌ام کند را نمی‌فهمم. اگر برای لحظه‌ای چشم رو‌ی هم گذاشته بود، شاید می‌توانستم از شکاف دیگری از همسایگیش دور شوم. افسوس، زندگی‌ همیشه در‌ زمان مناسب دری جلوی پای یک‌ عنکبوت نمی‌گذارد.

دنیای من دنیای صفحه‌هاست. با قد و‌‌ قامتی که دارم، هیچوقت نمی‌توانم تشخیص بدهم این در که واردش می‌شوم یک خانه است یا دیوار حیاط یا لبه‌ی باغچه، یا سنگفرش خیابان. اما آدم، با آن‌ ‌دنیای چندین بُعدیش، عیش اکتشاف هرچه عنکبوت است کور می‌کند. آخرین فرارم از پشت آینه‌ی دختری بود که تا آن لحظه داشت موهایش را سشوار می‌کشید. جریان باد و گرما و‌ صدا باعث شد همانجا پشت آینه بمانم. بعد با اعتماد به نفس از جلوی چشمان حیرت‌زده‌ی او‌‌ دیوار را تا لبه‌ی چارچوب در کمد پیمودم و در تاریکی و شکاف‌های بی‌نهایت قرنیزها و کف مخفی شدم. معلوم نیست اما ظاهراً دو ساعت پیش یک عنکبوت درست مثل من مشکی و با این شمایل قربانی ترس او‌ ‌شده. راستش را بگویم اینکه با دیدنم‌ گیج شد و نتوانست تشخیص بدهد چه‌کاری کند، خیلی کیف داشت! حالا‌ دیگر ‌مطمئن‌ هستم‌ که‌ سفرهای اکتشافی‌ ‌عنکبوت‌ها باید با خواهر‌ها یا برادرهای دوقلوشان باشد! 

۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۷ ۱ نظر
دامنِ گلدار