می‌خواهم برنامه‌ریزی کنم. کاری که خیلی خوب بلد نیستم. برنامه‌ریزی برای اینکه بهتر بتوانم زندگی را درک کنم و از توان و انرژی‌ام در جهت درستی استفاده کنم. الان که تا این مرحله از شناخت خودم و روحیه و طرز تفکرم رسیده‌ام، کافی است. حالا وقت کار است. شناختم را باید در حین کار و ضمن تجربه‌های جدید کامل‌تر کنم.

بعنوان اولین قدم می‌خواهم کمی به موضوعاتی که ذهنم را مشغول کرده بپردازم. از چند روز پیش تا حالا این تصور برایم پیش آمده که خیلی از اینها با هم اشتراک دارند، و نیازی نیست روی تصویر بهم ریخته از خودم تمرکز کنم. بگذارید روشن‌تر صحبت کنم، من به چه چیزهایی فکر کردم؟ این لیستش:
داستان‌نویسی و ادبیات (کوتاه، کودکان، طنز)، ردیف‌نوازی و تئوری موسیقی، پردازش داده و یادگیری ماشین، رواشناسی و تحقیق، گرافیک و خوشنویسی، تحقیق و انتشار مقاله به انگلیسی (به سبک نشنال جئوگرافیک)، کسب تجربه‌ی آموزش و ارتباط با کودکان کار از طریق داوطلب شدن در جمعیت امام علی، و بهبود روابط اجتماعی با هدف تشکیل خانواده.

و البته برای هرکدام میزان آمادگی، سابقه، سطح اطلاعات، زمان شروع کردن پروژه، و جایگاهش را در زندگی‌ام نوشتم. خیلی‌هایشان هم‌وزنند. مثلاً ممکن است اگر وقت آزادی داشته باشم همانقدر خوشنویسی را دوست داشته باشم که جمع کردن اطلاعات و نوشتن یک مقاله در موردش. هردو انگار فقط به دیده‌ی سرگرمی باشند. خب، البته، بخشی‌ از این حس مربوط به این است که روی هیچ‌کدام سرمایه‌گذاری جدی نکرده‌ام. همه‌شان کوچولو مانده‌اند. یک مشت جوانه‌های کوچولو و شاید پلاسیده! تنها وجه مشترکی که بینشان می‌بینم این است که اگر روی هرکدام از اینها تمرکز کرده بودم و انرژی می‌گذاشتم، شاید الان دیگر به چیز دیگری فکر نمی‌کردم. شباهتشان برایم این است که همه من را سر ذوق می‌آورند و می‌رسانند به یک جور زیبایی (از همان زیبایی‌های عالم معنا).

الان ولی می‌خواهم یک مقدار واقعی‌تر مسئله را ببینم. اینها چیزهایی است که به فکرم می‌رسد:

1. هر آدم دیگری هم ممکن است علائق شخصی از این دست داشته باشد. من نباید مسیر آینده‌ام را فقط با احساس این مقطع ارزیابی کنم. می‌شود محقق بود، دو ماه زمان گذاشت برای ورود به یک مطلب و گزارش نوشت. محققی که خوشنویسی هم می‌کند.

2. اگرچه بخاطر عدم تمرکز، اعتماد به نفس پایین، اهمال‌کاری، یا خیلی ساده گمراهی خیلی از این شاخه‌ها فقط حرف مفت است، ولی باز هم با نگاه به ریشه‌های گذشته می‌توان رگه‌هایی از آنهایی که حتی در سخت‌ترین شرایط روحی حفظ شدند و خودشان را نشان دادند، پیدا کرد. مثالش؟ علاقه به بکارگیری الگوریتم‌های هوش مصنوعی و تفسیر چرایی اتفاقات از روی داده‌های عددی. این مثل یک جور مسئولیت است برایم. یک ارتباط با گذشته‌ی تاریک تحصیلات کارشناسی تا دکتری برق. مثال دیگر نوشتن است، چیزی که هیچ وقت ترکم نکرده، بنیان تمام وجودم. مثال دیگر؟ علاقه به جمع‌آوری اطلاعات، این ویژگی هم برای تحلیلگر داده مفید است و هم برای نویسنده. و بالاخره مثال آخر؟ داوطلب جمعیت شدن تشنگی‌ام را به کمک به دیگران شاید رفع کند، شاید کمی به واقعیت نزدیکترم کند، شاید الهام‌بخشم باشد برای نوشتن. یکجور قدمی است که من از دنیای انفرادی‌ام برمی‌دارم به سمت دیگران، اگرچه که سخت.

3. این روحیه که آدم بخواهد به همه‌چیز (خواه مقام، موفقیت، یا هرچیز دیگری) برسد، اخلاقاً پسندیده نیست. عمر ما کوتاه است و وقتی عمق پیدا می‌کند که آدم همتش را بگذارد روی یک هدف خاص. تنها نتیجه‌ای که تا حالا گرفته‌ام این است که می‌خواهم ابزاری داشته باشم برای بیان تصورم از دنیا.


4. امسال را می‌گذارم برای پیدا کردن شناخت نسبت به این شاخه‌ها. مهمترینش نوشتن و تحلیل داده، تجربه‌ی داوطلب جمعیت شدن، و بهبود روابط اجتماعی است. بقیه را می‌گذارم فعلاً غذای روح باشد، تا وقتی که بتوانم کمی کارها را بهتر مدیریت کنم.