روزها از یک بحث دلچسب گذشت و من تعریفش نکردم. آقایی که با قرآن آمده بود سر کلاس آخرین نفری بود که کارش را میخواست ارائه کند. بیشتر شبیه به یک مهمان، پژوهشگر، کارشناس، یا چنین چیزی بود تا یکی از شاگردهای دائمی آقای کیانی. می‌آمد اواخر چهل یا اوایل پنجاه‌سالگی باشد. به خواهش استاد قرآن را باز کرد و با لحنی آشنا، شبیه به درآمد همایون، شروع کرد به خواندن. لحنش رفته رفته کمرنگ و کمرنگ‌تر شد، ولی گاهی برمی‌گشت به همان فضای آشنای اول. حالا نوبت استاد بود که نظرش را بگوید: "اینکه شما خواندید دستگاه همایون نبود، در مایه‌ی همایون بود، چیزی که توی ذهن داشتم خود گوشه‌های دستگاه هست، مثلا یک آیه را با حالت چکاوک بخوانید، یکی را با بیات عجم، افت و خیز صداتون رو هماهنگ با خود گردش نغمات گوشه‌ها هماهنگ کنید، الان فقط دارید به همایون اشاره میکنین،.." آقا به نظر نمیامد درست متوجه شده باشد. استاد کمی بیشتر برایش حرفها را باز کرد و قرار شد که روی این ایده فکر و کار کنند. برای من هم کلی سؤال درآمد که هیچ‌کدامشان را نپرسیدم. نپرسیدم وقتی انتخاب اینکه چه شعری را با فلان گوشه بخوانیم، اینقدر کار حساسی است، چطور ممکن است آیه‌ی قرآن به زبان عربی را با لحن موسیقی ایرانی خواند، مگر نه اینکه اصلش عربی است؟ نپرسیدم چه لزومی دارد تلاش کنیم موسیقی ایرانی را روی ترکیب عربی جا بیندازیم؟ نپرسیدم لازم است معنی و مفهومش را بدانیم و بعد برویم سراغ موسیقی‌اش، یا نه؟ من نه قاری بودم، نه عربی میدانستم و مفسر بودم، و نه موسیقیدان! استاد حرفش این بود جای لحن‌های موسیقی ایرانی در تلاوت قرآن خالی است، چون لحن‌های عربی به گوش ما ایرانی‌ها (شاید آنقدرها) خوش‌آهنگ نیست. فکر کردم که آن آقای قاری هم ارتباطش با آیه‌ها باید خیلی خیلی قوی‌تر از باقی ما باشد. پس سکوت بهترین ایده بود.

هفته‌ی بعدش با پریسا و نیلوفر و ماه‌رو قبل از کلاس بحث را از سر گرفتم. پریسا می‌گفت این کار روی دعاها خیلی خوب جواب داده. می‌گفت دعاهای عربی با لحن ایرانی در دل مردم جای می‌گیرند، انگار ماندگارِ ماندگارِ ماندگارند. همه‌مان می‌دانستیم که اذان رحیم مؤذن زاده که روی گوشه روح‌الارواح آواز بیات ترک است، از بقیه اذان‌ها در بین مردم گوش‌نوازتر است. به پریسا می‌گویم ولی استاد که اینقدر تاکید دارد موسیقی ایرانی اصالتش را حفظ کند و بی‌حساب و کتاب از فرهنگ‌های دیگر در آن تغییر ایجاد نشود چرا میخواهد آهنگ قرآن را که به زبان عربی است و به فهم من موسیقی‌اش هم باید به همان عربی باشد، ایرانی کند؟ مگر این فرهنگ شفاهیِ عربی نیست؟

در همین بحث‌ها و تکرارها هستیم و کم‌کم دارم به پیشنهاد نیلوفر راضی می‌شوم که در کلاس از خود استاد سؤال کنم، هرچند که آقای قاری دیگر نیامده. اما یکدفعه چیز تازه‌ای می‌فهمم. به نظرم می‌آید اینکه زبان اصلی آیه‌ها عربی است بخشی از داستان است، و بخش دیگرش این است که برای چه مخاطبی می‌خواهد خوانده شود. کمترین فایده‌ای که تلاوت قرآن با دستگاه‌های موسیقی ایرانی می‌توانست داشته باشد این بود که با حال و هوای شنونده‌ی ایرانی سازگارتر است. جان و دلش را بیشتر درگیر می‌کند، و تاثیر عمیق‌تری می‌گذارد. اینکه مفهوم و معنی کل متن، شعر، یا آیه چیست در واقع یک لایه از این درونی‌تر است. شنونده اول با موسیقی جذب می‌شود و بعد می‌رود به دنبال پیام و مفهوم. 

البته شاید اوج هنر یک خواننده‌ی چیره‌دست آنجاست که موسیقی و پیام داستان، هر دو را با هم، برای خودش هضم کرده و حالا می‌تواند همان اثر نهایی را با آوازش روی شنونده هم بگذارد.