این پست نوعی دعوت به مهربان‌تر بودن با آدمها است. خب این پیام مهمی است، و فکر کنم در بهترین حالت الان فقط بصورت یک مجموعه نقد و استدلال می‌توانم بیانش کنم. حتما اگر شما هم داستان نوشتن را دوست داشتید، به این مضمون هم دقت کنید. ارزشش را دارد. کل ماجرا اینطور شروع شد که من فرصت پیدا کردم چند نمونه آهنگ از محسن نامجو گوش بدهم (که تا اینجا فقط ساربانش را دوست داشتم)، و نزدیک به دو سال پیش هم ابتدای یک سخنرانی از او را درباره‌ی "همخوانی ردیف موسیقی سنتی و استبداد سیاسی در ایران" را گوش داده بودم. خب، منِ سرسپرده و عاشق ساختار ردیف آنموقع از کنارش گذشتم و بیشتر از 10 دقیقه‌اش را گوش ندادم. با استناد به قانون دموکراسی که آقای کیانی هرجلسه در کلاس برایمان یادآوری می‌کند، هیچ مشکلی نبود که نامجو نظرش درباره ردیف چیست و چرا با آنچه من فکر می‌کردم یکسان نیست. هرکسی سلیقه‌ی خودش را دارد، و این آنچیزی نبود که باب میل من باشد. پس خیلی متمدنانه صفحه یوتیوب را بستم و رفتم سراغ زندگی‌ام. 

ولی خوب شد که دوباره و تحت تاثیر یک همراه نازنین، رفتم و این‌بار کل مقاله و توضیحاتش را در دوجا از زبان خودش شنیدم. این کار باعث شد تا توی ذهنم خیلی سوال و جوابهایی ایجاد شود که ترجیح می‌دهم جایی روی این اینترنت درندشت ثبت کنمشان. من نه یک دانشجوی هنر هستم و نه تاریخ را آنطور که نامجو کنکاش کرده گشته‌ام. ویژگی بارزم اما این است که 9 سالی عاشقانه شاگردی کرده‌ام، و شک ندارم که آنچه با عشق فهمیده و آموخته‌ام، ارزش در میان گذاشتن با دیگری را دارد. 

در همه‌ی حرفهای نامجو هیچ مسئله برخورنده‌ای نیست غیر از اینکه مستقیم از آقای کیانی و داریوش طلایی (و دکتر صفوت البته) نام میبرد، آن هم به عنوان موسیقیدانان متحجر که دانشکده موسیقی هنرهای زیبای دانشگاه تهران را هدایت می‌کنند. طبیعی است که من فقط نسبت به آقای کیانی شناخت دارم و این شناخت هم سالها پس از اینکه ایشان در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی فعالیت کرده‌اند، شکل گرفته است. ولی از آنجا که مقاله آقای محسن نامجو به تاریخ اکتبر 2009 است، و آن موقع من حداقل یکسال و نیم شاگرد استاد بوده‌ام، به خواننده می‌توانم اطمینان دهم که حرفها و نظرات و فلسفه استاد از لحظه آشنایی من با او تا امروز همیشه ثابت بوده و هیچ تغییری نکرده است. تا آنجا که تمام این حرفها حالا دیگر ملکه ذهنم شده است. من محسن نامجو را دعوت می‌کنم به این سوال جواب بدهد که درباره کدام مجید کیانی (یا داریوش طلایی) صحبت کرده است؟ مجید کیانی در زمانی که در دوره دانشجویی نامجو استاد دانشکده بوده؟ مجید کیانی جوان که هنرستان میرفته، یا آنکه رفته پاریس دکترایش را بگیرد؟ یا مجید کیانی ای که سه روز در هفته ردیف یاد بچه‌های موسسه شخصی‌اش مید‌هد؟ حتی آدمهای عادی در طول زمان فلسفه و سبک زندگی‌شان تغییرهایی می‌کند، ولی اینکه نامجو با تکیه براحساسات دوره دانشجویی‌اش مقاله‌ای در سال 2009 چاپ کند با اسم مستقیم آدمها، بدون اینکه مصاحبه جدیدی در کار باشد، چندان درست نیست. این تنها اشکال اخلاقی در ارائه و تحقیق نامجو است، بقیه‌اش ارزش گوش دادن را دارد. اصولا هرچه آدم عقیده مخالف را بیشتر گوش کند، اطلاعات بیشتری هم دستگیرش می‌شود. 

1. اولین حسی که من از ارائه و صحبت‌های نامجو گرفتم، یک فرد خلاق، با استعداد، عاشق موسیقی، و در عین حال دل شکسته از دانشگاه و سیستم اموزشی است. نامجو به وضوح دانشگاه را در تضاد با قوه خلاقیت و شکوفایی‌اش دیده و مثل خیلی آدمهای باهوش دیگر، دانشگاه را ول کرده و رفته پی هنر خودش. کار خیلی درستی است برای کسی که میداند چه می‌خواهد. 

2. چیزی که برای نامجو در دوره دانشجویی خیلی گران آمده آن است که در موسیقی سنتی مفهومی به اسم آهنگ‌سازی نداریم. به او گفته‌اند (آقای طلایی) این چهارسال باید ردیف‌ها را بزنی و بعدش اگر خواستی برو نوآوری خودت را بکن. آنوقت نامجو تحقیق کرده و فهمیده که ته ردیف برمی‌گردد به مثلا اواخر دوره قاجار و میرزاعبدالله، و دائم از خودش پرسیده که مگر میرزاعبدالله کی است که بخواهد تعیین کند چه باید زد و چه نباید؟ چرا ذوق او باید عالی‌تر از ذوق من باشد؟ و این را هم راست گفته است. او فکر می‌کند حق دارد در شکل دادن این فرهنگ شفاهی سهیم باشد، حداقل همانقدر که آن سالها استادان قدیمی از این حق برخوردار بوده‌اند. باز هم درست. 

3. نامجو از این هم شاکی شده که چرا آزادی نوازنده در بداهه‌نوازی است فقط، و باز هم باید همان گوشه‌های کوچک ردیف را اجرا کند؟ چرا چیزی که از حس و قوه‌ی هنرمند او بیرون می‌آید باید با متر ردیف مقایسه شود و کسی پیدا شود بگوید این غلط است؟ 

4. به نظر نامجو اگر موسیقی و تاریخ شفاهی ما داشته جریان سیال خودش را طی می‌کرده در طول تاریخ، ثبت آن به کمک نت نویسی غربی باعث شده که کلا این گنجینه مخدوش شود. مثلا اگر این فرهنگ شفاهی قبلا در روستاها و مناطق بومی شناخته شده بود، حالا که آمده‌ایم با میزان‌بندی‌های غربی آن را نوشته‌ایم اصالتش را از دست داده و دیگر آنی نیست که همان پیرمرد فلان روستای مازندران می‌خواند. در مقابل طیف وسیع‌تری مخاطب پیدا کرده‌ایم که این موسیقی مخدوش شده بخاطر هماهنگی‌اش با متر موسیقی غربی به گوششان آشناتر است و راحت‌تر با آن ارتباط می‌گیرند. خب، این هم موضوع آشنای هنرمند و مخاطب که با آن کاملا موافقم. نامجو معتقد است نوشتن این گوشه‌ها با نت باعث شده یک عده استاد متحجر به دانشجو اجازه ندهند که چیزی جز این بنوازند. 

5.  در یک کلام، نامجو از اینکه چارچوب موسیقی ایرانی به او یک دستورالعمل خشک بدهد که بگوید چه چیزی درست است و چه چیزی غلط آزرده شده. او حس کرده که این محدوده‌ی مجاز یک نوع دیکتاتوری است که به او امر می‌کند تا کجا می‌تواند برود و از کجا دورتر نمی‌تواند. می‌گوید یک سری دیگر از هنرمندان راه خودشان را پیدا کردند و بعد ازین که ردیف‌ها را یاد گرفتند با زمان خودشان جلو رفتند. بنابراین نامجو دنبال همان ریشه اصیل موسیقی سنتی ایرانی است، اما با تعبیر خودش از آن مطابق با زمانه امروز. او بوضوح نیامده که فقط ردیف‌ها را به بداهه بنوازد، خودش تجربه می‌کند و البته نتایجش ممکن است دیگر همگونی چندانی با ریشه قدیمی آن هم نداشته باشد. 

در بخش‌های دوم و سوم تفاوت دیدگاه خودم را با نامجو نسبت به ردیف می‌نویسم.