بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟ 
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم؟

پیش آمده باشد که گیر کرده باشی و بخواهی خودت را آرام کنی. با آخر حد توانایی‌ات و از روی عشق تلاش کنی تا (باز هم) خودت را بفهمی. بعد با آن همه ذوق "اورکا اورکا گونه" و دلی که حالا محکم و سربراه شده، صداقتت هم گل کند و فکر کنی که روا نیست اینها را فقط تو بدانی. معشوق هم حقی دارد. بعد یکی عقل بگوید، یکی دل. سرانجام تیر خلاص را بزنی و تمام. 

حالا دیگر هرچه هست و نیست ریخته بیرون روی دایره و دیر یا زود معشوقت خواهد دید. اینجا دو فایده هست:

حرکت عاشق خالصانه است، حداقل در مقیاس خودش. 
حرکت عاشق حماسی است، شاید راحتتر بود که در دل را بسته نگاه دارد و به روی خودش نیاورد که چه ها آنجا گذشته. چیزی باشد بین عاشق و دلش. معلوم است که شجاعت به خرج  داده و سختی کشیده.

و یک نگرانی، که آن هم رنجیدن معشوق باشد، هرچند که عاشق پشیمان است از آنچه در دلش گذشته. 

میخواهم به حافظ بگویم که حتی اگر یار بدخلقی کند هم، عاشق راضی است. شاید حتی حرف دلش را هم بهتر زد و عاشق  با او آشناتر هم شد. 

ولی اگر با همه‌ی اینها ناخواسته معشوق را رنجانده باشد چه؟ ای وای.