دلش را ندارم، آنقدرها بی‌پروا نیستم که بگویم دوست‌داشته‌شدن و مهر ورزیدن، یک‌بار پر و خالی شدن است. اما انگار دارم میگویم. آدم مثل ظرفی است که از عشق پر میشود و وقتی که لبریز شد دیگر خالی بودن را از یاد می‌برد و پر شدن را هم. عشق به پایش ریخته می‌شود و او لبریز و سرخوش، به تمام گنجایش روحش آشنا می‌شود. 

این عشق از کجا آمده؟ دل من! این عشق آخر از کجا آمده؟ اینهمه آدمهای پرشده از عشقِ دیگری به‌کجا می‌روند؟ با این عشق چه می‌کنند؟ لابد یک‌روز می‌رسد که ظرف دیگری را حتی شده کمی، از قبل بیشتر پر کنند، هان؟ فکر می‌کنی که خیلی زیباست، ایده‌آل است، اصل زندگی است، مگرنه؟ اگر ظرف لبریز و ریزانی باشی، همه‌چیز به‌همین‌ خوبی و عاشقانگی پیش میرود. اما وای از روزی که دیگر پر نشوی. آن عشق‌هایی که روحت‌ را پر می‌کرد خود از ظرفی می‌ریخته شکننده که حالا ترک برداشته یا خرد شده، مثل هر شکستنی دیگری، و  آن عشق‌ها دیگر ‌‌‌نه از آن تو، بلکه محو در دریای زیر پایت‌ می‌شود. حالا هم مِهر گرفته‌ای و هم مهر داده‌ای‌ و این وسط شاید پس از اینکه آدم با خودش فکر کند چقدر همه‌چیز سخت و پر رنج و پوچ است، اگر تحمل کرد، و نشکست، و تاب آورد، شاید چیزهایی هم دستگیرش شد. مثلا اینکه چه فرقی دارد اول خالی باشی و بعد پر شوی یا اول پر باشی و بعد خالی شوی؟ به‌حال ظرف‌ که تفاوتی ندارد. تا جایی که مسئله هویت و ظرفیت این وجود شکستنی یا سوراخ‌شدنی یا کج‌وکوله‌شدنی و به‌ هر ترتیب دیگری نابودشدنی است، مقدار اولیه مهم نیست. تغییرات مهم است، حجم، گنجایش، انحناها، محیط، دسته، پایه، این‌چیزهاست که ظرف را ظرف میکند. وگرنه آن طعم شیرین عشق که شربت به ظرف می‌بخشد، واسطه‌ای‌ است که بداند گرد است یا نوک‌تیز. بلند است یا کوتاه، لب‌نازک است یا ته‌استکانی، بلور است یا ملامین. اسباب‌بازی است در دست بچه تا دستش را تکان دهد و با تمرین و تکرار یکروز قاشق را بتواند با انگشتهای کوچکش‌ درست و حسابی بچسبد و‌غذا را در دهان بگذارد. 

مثال بس است. دائم به این فکر میکنم که چرا باید عشق ورزید و از خودگذشتگی کرد خاله‌پری عزیزم، وقتی قرار است خانه‌ی دلت روزی خراب شود.. مثل برگها و شاخه‌های خشک پاییزی که گوشه‌ای به آتش افتاده‌اند، بسوزد و آن بوی هیزم و رطوبت عاشقانه‌ی جنگل بپیچد در هوا. مثل عشق‌های ظرفی ترک‌خورده حافظه‌ی همه‌ی دنیا را قلقلک دهد و جای خالی‌اش سوراخ شود روی سینه‌ام. تو از این نرم‌نرمک شکستن هم انگار در پی چیزی بودی، عاشق.