موضوع آزاد بدترین ایده برای زنگ نقاشی است. با همهچیز آزاد چطور میتوان خیالبافی کرد و بدون خیال چه باید کشید؟ واقعیت.
پشت نیمکت نشسته و ذهنش مثل کاغذ دفترچه سفید. مداد را برمیدارد و همانطور در هوا یک کادر مستطیلی میکشد. خوب نیست؟ کمی میچرخد، چشم چپش را میبندد و به سمت پنجره نگاه میکند. یک مستطیل کشیده و دراز را در هوا نشانه میگیرد، این چطور است؟
پشت نیمکت خیلی وقت است که ننشستهام، ولی پشت میز چرا. از شروع زنگ نقاشی هم مدتهاست گذشته. زمان زیادی ندارم. همین باعث میشود کمتر درد آزادی را احساس کنم. اتفاقا چند طرح هست که حسابی آشنای مدادرنگیهایند، چه کارهایی که از آب درنیایند! اما باز در همین طرحِ معین هم آزادیِ بیانتهایی وجود دارد. نامرد خیال را اگر رها بگذاری هیچگاه تن به کار نخواهد داد. مثل آدمی که روی نردبان برای نقاشی دیوار رفته باشد و حالا تمام مدت از پنجره بیرون را نگاه کند.
قطعیت یعنی از بین انتخابها یکی را گزیدن. یعنی آزادیهای ممکن را یکییکی گرفتن و تنها ماندن با یکچیز از میان همه. یک یار برای نگریستن، یک یار برای شناختن، برای دل گذاشتن و دل دادن، برای رسیدن. آنچیز را باید بتوان (کوشید که) دوست داشت چون در واقع هیچچیز آنطورها ثابت نیست.
زنگ نقاشی که تمام شود، یا آن «چیز» را کشیدهام و همهچیز تمام شده، یا نکشیدهام و موضوع زنگ بعد باز هم آزاد است.