کتاب طاعون را به مناسبت رمان فلسفی بودن و ایام کرونا با گروه دوستان کتابخوانی خواندم. کتابی برای فکر کردن و تعجب کردن که چطور کامو تا ریزریز احساسات و حوادث و عواقب و نتایج را پیشبینی و گزارش کردهاست (گل کاشتید کاموی متفکر). صد البته کتابی تلخ که برای خواندنش هم وقت لازم است و هم کوهی از انرژی. ولی قصد من نوشتن از خود کتاب نیست. از این کتاب با تمام نکتهها و غافلگیریها و سوالهای اساسی و بنیادینش، من بیشتر یکچیز را بهخاطر میآورم.
مانند تمام نیازهای آدمی، این یکچیز چیزی است که از آن کمترین بهره را دارم و بیشترین عطش و بنابراین تا بدست نیاید، شاید از پس تحقیق و مطالعه و کوشش در بکار بستن دیگر توصیههای ظریف کامو در طاعون برنیایم، بلکه هم سرسری رد کرده باشم آنها را.
در اوج بیماری طاعون که سیاهی و رنج و وحشت تمام شهر را گرفته، وقتی پزشکان در شگفتی از دست دادن پیر و جوان ماندهاند و نمیشود سیر تحول بیماری را کنترل کرد، وقتی مردم یکدیگر را از دست میدهند و به ناچار و به حکم قرنطینه، هر یک از بازماندگان خانواده هم به اردوگاهی جدا فرستاده میشوند تا بیماری از این بیشتر گسترده نشود و در یک کلام وقتی شیرازهی همهچیز از هم پاشیده، شخصیتها تصمیمی میگیرند. آنها میدانند وضع وخیم است، نمیدانند قرار است چه بشود و تا کی طول بکشد. میدانند که موفقیتی از نوع مبارزه و شکست دادن بیماری در کار نخواهد بود، یعنی بهرحال با هر معیار خارجی که حساب کنیم، شاید از حالا بازندهاند. اما تصمیم میگیرند گروههایی را برای نظم دادن به این شهر طاعونزده تشکیل دهند. شخصیتها داوطلبانه این کار را میکنند چون صرفا این تنها کاری است که از دستشان برمیاید. تشکیل ساز و کاری برای جدا کردن بیماران از خانواده، انتقالشان به بیمارستانها، خالی کردن اداراتی که دیگر نقشهایشان در شهر بیمورد است، استفاده از آنها بعنوان بیمارستان موقتی، استفاده از نیروهایی داوطلبی که، حالا به لطف بیکار شدن همگانی، تعدادشان زیاد هم هست و تنها نیاز به ساماندهی دارند، ایجاد ساز و کار ضدعفونی کردن محیط بیمارستانها برای کارکنان، رسیدگی به وضعیت از دسترفتگان، فکر کردن برای کمبود جای دفن، فکر کردن برای سوزاندن اجساد، و خلاصه فکر کردن برای هر تکهی بدبو و تلخ دیگری که از پیکر شهر بیرون زده و دارد روح آدمهایش را میخورد.
چنین نظمی باعث شد جامعه کمی شرایط جدید را بپذیرد، زندگی جدید را درک و به آن خو کند، هرچند که میترسد و هنوز شاید دلتنگ روزهای خوش قدیم شود، اما به نظر من، اینکه آدم بداند که قرار است چه مراحلی را بگذراند، اینکه مرز بین آسمان و زمین در دنیایش هنوز روشن باشد، خیلی مهم است. آدم دوست دارد بداند که رها نشدهاست، یا شاید من این را دوست دارم.
باید نیروهایم را جمع کنم تا داوطلبانه برای آشفتگیهایی که از طاعون بسیار سادهترند نظم را برقرار کنم. این نظم بخشیدن درست مثل شعر گفتن است. باید قالبی باشد تا بشود در آن معنا ریخت و زندگی کرد. شاعر به هر جانکندنی که هست، باید قافیه بیاورد، و وزن شعر را جور کند. اگر با یک بیت حرفش نمیرسد، چند بیت، اما بینظمی هرگز. قالب یکبار انتخاب شده است.
آیا به نظم درآوردن زندگی یعنی هرچیزی در بهترین و درستترین جای ممکن است؟
خیر. در طاعون نظم جدید هیچچیز را حتی اندکی شبیه گذشته نمیکند. بلکه برای آرام و کنترل کردن وقایع جدید وسیلهای فراهم میکند.
اگر نظم، آن نظمی نیست که از گذشته با آن مأنوسیم، پس چطور میتوان صحبت از نظم بخشیدن کرد؟
برای جواب به این سوال باید ابتدا پیدا کنیم بینظمی چیست؟ یعنی طاعون چه بلایی بر سر ما آوردهاست؟ بینظمی یعنی چیزهای مهم زیر تلی از خرت و پرت گمشدهاند. یا مثل آن است که کلمات یک جمله را آنقدر جابجا کنیم که معنی محو شود.
آیا چیزهای مهم همانها نبودند که در نظم زندگی گذشته داشتیم؟ میتوانستیم بهمسافرت برویم، به رستوران، به مهمانی، در کنار هم و لب ساحلقدم بزنیم، نگران کمبود مواد غذایی و مصرفی نباشیم و غیره؟
خیر، اینها همچنان قالبهای نظم قدیمند. ما سفر، رستوران، و مهمانی میرفتیم نه چون برای اینکارها زندگی میکردیم، بلکه اینها را مثل مخلفات کنار غذای اصلی میگذاشتیم! چیزهای مهم از درون ما سرچشمه میگیرند نه از بیرون.
بالاخره با نظم قدیم و جدید چه کنیم؟!
قدیم را رها میکنیم، زندگی را از شلوغیها و تصمیمهای پا در هوا و بلاتکلیفیها خلوت میکنیم. بینظمی همین بلاتکلیفیهاست. ملاحظه میکنید که مسئول آنها هم تصمیمهای گرفتهنشده است و باز بینخودمان میماند که فاعل شما نویسندهی گرامی هستید. پس بخوبی باید درک کنید که قالب شعر نظم جدیدتان متناسب است با محتوای طاعونی زندگی بینظم فعلی. بههمین سادگی.
زمانی که آدم با خودش تنها میشود و در آن تنهایی موفق بهشنیدن و حتی گوشدادن یهخودش برای بازهای طولانی میشود، یعنی معنای لحظه را پیدا کرده و نظم در زندگیاش جاریست. حالا چه فرقی دارد این نظم، نظمِ طاعونی باشد یا نظم ایدهآل و رویایی جهانیان؟ مهم آن آدمی است که تمام معناهای زندگیش را همراه لحظههایش میکند، بیحواسپرتی و فراموشی.
خیلی زیبا نوشتین و نوشتهتون جای تأمل داره. ممنونم؛ تو این شرایط بهش نیاز داشتم و خیلی هم مشتاق شدم طاعون رو بخونم.