یک داستان را پیش از تولد بارها و بارها باید تکرار کرد، تعریف کرد، گفت و شنید و باز تکرار کرد. یک داستان اگر یک روزی قابل بازگو کردن نباشد، اگر قصه‌گویی روایتش نکند، اگر هیچ محل اسرارآمیزی در آن نمانده باشد و اگر یک گردالوی گرد گرد باشد که از هر طرفی بچرخانی قبلا گفته شده باشد، یا اگر آنقدر پخته شده باشد که راهش را بگیرد و از دست و نوک زبان آدمیزاد برود برای خودش، آنوقت باید از همین تکرار نشدنش داستانی دیگر ساخت و باز گفت و باز شنید. 

پس ساز و گوی و شنو.