رشتهی تنهایی که کمر به کشتن آدم ببندد باید پی شنونده بود. چون تصور نمیکنی که اینها که هستند همدم تنهاییت باشند به آنها که نیستند و یا میتوانستند باشند یا ممکن است پیدا شوند میاندیشی. انسانهایی بیچهره و بیتوصیف و بیکلام. تاریخچههایی سفید و بیذرهای شکایت و تماما ایدهآل. خواستهای شدنی و مقصدی یافتنی. امیدی چه واهی چه واجب، بهرحال موجب زندگی و گذر دقایق. پرندههایی که از بیحوصلگی تو بیحوصلهاند، صداهایی که از سکوت تو ساکتترند.
انسانهای بیچهرهی درونم ساختهی منند، هیچکس محرم این تنهایی نیست.
هی...